کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قوز
/quz/
معنی
۱. برآمدگی در چیزی.
۲. (پزشکی) برآمدگی که در پشت یا سینۀ برخی از مردم بهسبب کجی و ناهمواری استخوان پیدا میشود.
〈 قوز بالای قوز: [عامیانه، مجاز] مصیبتی بالای مصیبت قبلی.
〈 سر قوز افتادن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] بر سر لج افتادن؛ از در لجاج و ستیز درآمدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خمیدگی، کوهان، گوژ
برابر فارسی
گوژ
دیکشنری
crouch, hunch, slouch, stoop
-
جستوجوی دقیق
-
قوز
واژگان مترادف و متضاد
خمیدگی، کوهان، گوژ
-
قوز
فرهنگ واژههای سره
گوژ
-
قوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غوز، گوژ، کوز، کوژ› quz ۱. برآمدگی در چیزی.۲. (پزشکی) برآمدگی که در پشت یا سینۀ برخی از مردم بهسبب کجی و ناهمواری استخوان پیدا میشود.〈 قوز بالای قوز: [عامیانه، مجاز] مصیبتی بالای مصیبت قبلی.〈 سر قوز افتادن: (مصدر لازم) [عامیانه، مج...
-
قوز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = غوز: برآمدگی ، برآمدگی غیرطبیعی پشت انسان . ؛ روی ~ افتادن از روی لجاجت یا مبارزه طلبی دست به کاری زدن . ؛ ~ بالا قوز کنایه از: دردسری علاوه بر دردسرهای قبلی ، مصیبت پشت مصیبت .
-
قوز
لغتنامه دهخدا
قوز. (ص ، اِ) کوز و کج و خم و خمیده . (ناظم الاطباء). محرف غوز بمعنی کوزپشت . (فرهنگ نظام ).- سر قوز افتادن ؛ سر لج افتادن و ضد کردن . (فرهنگ نظام ).- قوزپشت ؛ کوزپشت . (ناظم الاطباء). کوژپشت .- قوز کردن ؛ از سرما یا غیر آن خود را خمیده و مثل کوژپ...
-
قوز
لغتنامه دهخدا
قوز. [ ] (ترکی ، اِ) جوز. (فهرست مخزن الادویه ) گردو.
-
قوز
لغتنامه دهخدا
قوز. [ ق َ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ گرد. || ریگ توده ٔ بلند. ج ، اقواز، قیزان . اقاویز، اقاوز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
قوز
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: quz طاری: qöz طامه ای: quz طرقی: qüz کشه ای: quz نطنزی: quz
-
واژههای مشابه
-
یکه قوز
لغتنامه دهخدا
یکه قوز. [ ی ِک ْ ک َ قُزْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس ، واقع در 16000گزی شمال خاوری کلاله و 42000گزی شمال خاوری گنبدقابوس ، نزدیک به قرناس ، با 500 تن سکنه . آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیای...
-
قوز درآوردن
لغتنامه دهخدا
قوز درآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) کوژپشت شدن . قوزی شدن .
-
قوز قوزی
لهجه و گویش تهرانی
دولا
-
کش و قوز رفتن
لغتنامه دهخدا
کش و قوز رفتن . [ ک َ / ک ِ ش ُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) کش و قوس رفتن . (یادداشت مؤلف ).
-
جرت و قوز
فرهنگ فارسی معین
(جِ تُ) (ص مر.) (عا.) سبک سر و بی ادب که به سر و وضع و لباس خود مغرور باشد.
-
دار قوز اباد
لهجه و گویش تهرانی
روستای دور افتاده