کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قورچی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قورچی
/qurči/
معنی
سرباز مسلح.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قورچی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی] [قدیمی] qurči سرباز مسلح.
-
قورچی
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] (ص مر.) رییس اسلحه خانه .
-
قورچی
لغتنامه دهخدا
قورچی . (اِخ ) شاه محمد. شعر فارسی و ترکی را خوب میگوید. این مطلع او راست :بقصد خون من برخاست باهر کس که بنشستم بجان من بلایی راست شد با هرکه پیوستم .(مجالس النفائس ص 167).
-
قورچی
لغتنامه دهخدا
قورچی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) از قور مخفف قوران بمعنی سلاح و چی . سلاح دار. (سنگلاخ ). (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رئیس جبه خانه . جبه پوش . (ناظم الاطباء). و در لغات ترکی قورچی بمعنی اهتمام کننده ٔ دربار پادشاه نوشته شده . (آنندراج ). تلفظ صحیح ...
-
واژههای مشابه
-
علی قورچی
لغتنامه دهخدا
علی قورچی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) (پهلوان ...) وی پس از کشته شدن احمد سیورغتمش اوغانی در جنگ با سلطان احمد، به پیشوایی جرما و اوغان منصوب گشت . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 318 شود.
-
قورچی باشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] qurčibaši رئیس اسلحهخانه و قورچیان.
-
پیرمحمد قورچی
لغتنامه دهخدا
پیرمحمد قورچی . [ م ُ ح َم ْ م َ دِ ] (اِخ ) از سران سپاه خراسان بعهد سلطان ابوسعید. وی در جنگ با ترکمانان بحدود قراباغ واران بقتل رسیده است . (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 92).
-
علی قورچی
لغتنامه دهخدا
علی قورچی . [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سربند پایین ، بخش سربند، شهرستان اراک ، واقع در 15هزارگزی جنوب باختری سربند. ناحیه ای است دامنه و سردسیر و دارای 500 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
قورچی احمدآباد
لغتنامه دهخدا
قورچی احمدآباد. [ ق ُ اَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر، سکنه ٔ آن 128 تن .آب آن از رودخانه ٔ مردانقم و ارس و محصول آن غلات ، انار، انجیر، انگور و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا الک و غ...
-
قورچی باشی
لغتنامه دهخدا
قورچی باشی . (اِخ )قصبه ای است از دهستان دالائی بخش خمین شهرستان محلات ،سکنه ٔ آن 2341 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، بنشن ، پنبه ، چغندر قند، انگور، بادام و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه بافی است . این ده دبستان دارد. مزرعه ٔ ا...
-
قورچی باشی
لغتنامه دهخدا
قورچی باشی . (ترکی ، اِ مرکب ) (از: قور، سلاح + چی ، علامت فاعلی + باش ، سر و «ی » حرف اضافه ). (آنندراج ). رئیس سلاح داران و داروغه ٔ اسلحه خانه . (فرهنگ نظام ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قورچی باشی یکی از مناصب شاهان صفویه بوده است . در سازمان ادار...
-
قورچی کندی
لغتنامه دهخدا
قورچی کندی . [ ق ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر، سکنه ٔ آن 361 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا فرش و گلیم بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران...
-
چکین قورچی
لغتنامه دهخدا
چکین قورچی . [ چ َ ] (اِخ ) نام یکی از سرکردگان سپاه مغول : و چکین قورچی با لشکری بسیار از مغولان در رسیدند. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 89).
-
نیزه قورچی سی
لغتنامه دهخدا
نیزه قورچی سی . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (ص مرکب ) نیزه دار. (از سازمان اداری حکومت صفوی ص 87) (فرهنگ فارسی معین ).