کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قورمه سبزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قورمه سبزی
لغتنامه دهخدا
قورمه سبزی . [ قُرْ م َ / م ِ س َ ] (اِ مرکب ) نوعی قرمه و طرز تهیه ٔ آن بدین گونه است که قورمه سبزی را چند نوع می پزند از جمله یک طریقه این است که گوشت را قلیه کرده در پیاز و روغن سرخ می کنندو آب میریزند، نیم پز که شد تره و شبت و اسفناج خرد کرده را ...
-
قورمه سبزی
لهجه و گویش تهرانی
خورشت قرمه با سبزی و لوبیا
-
واژههای مشابه
-
قورمه پلو
لغتنامه دهخدا
قورمه پلو. [ قُرْ م َ / م ِ پ ُ ل ُ ] (اِ مرکب ) نوعی پلو و طرز تهیه ٔ آن بدین گونه است که چلو را پخته و ادویه زده ، روغن بر رویش نمیدهند و همان قدر که باید به رویش داد در قورمه می ریزند و آب قورمه را به رویش می ریزند. طریق قورمه این است : بقدری که ب...
-
قرمه، قورمه
لهجه و گویش تهرانی
گوشت سرخ شده در دنبه که زمستان داخل پوست گوسفند نگهداری میشد.
-
قیمه، قورمه
لهجه و گویش تهرانی
کنجه،گوشت خرد شده
-
قیمه و قورمه
فرهنگ گنجواژه
خرد شده و درهم، لت و پار، تکه تکه، لت و پار.
-
جستوجو در متن
-
ساطوری کردن
لغتنامه دهخدا
ساطوری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با ساطور ریزه ریزه کردن ، چنانکه گوشت را برای کباب ، یا سبزی را برای قورمه سبزی و غیره . رجوع به ساطور شود.
-
غرمه
لغتنامه دهخدا
غرمه . [ غ ُ م َ ] (ترکی ، اِ) گوشت سرخ کرده که برای زمستان محفوظ میدارند. || خورشی است که با گوشت و بقولات پخته می شود و اقسام دارد، مثل غرمه سبزی و غرمه به و غرمه کدو. احتمال میرود این لفظ، قورمه (به قاف ) و ترکی باشد که به معنی کباب است لیکن ممکن ...
-
کله گنجشکی
لغتنامه دهخدا
کله گنجشکی . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ گ ُ ج ِ] (ص نسبی مرکب ، اِ مرکب ) قسمی کوفته ٔ ریز چون فندقی که در آشها یا خورشها کنند. کوفته ٔ ریز تنها از گوشت که در آش یا خورشها چون فسوجن و قورمه سبزی و جز آنها کنند. کوفته ٔ ریز بی سبزی و بی نخودچی . (یادداشت به خ...
-
جعفری
لغتنامه دهخدا
جعفری . [ ج َ ف َ ] (اِ) گیاهی از طایفه ٔ چتری ها که شومخ نیز گویند و برگ آن مأکول است و در آشها و قورمه سبزی داخل کنند. (ناظم الاطباء). به لغت مازندران قسمی کرفس الورق حزا است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). قسمی از احرار بقول شبیه به کرفس در بوی و طعم و ا...
-
خورش
لغتنامه دهخدا
خورش . [ خوَ / خ ُ رِ ] (اِ) غذا. طعام . (ناظم الاطباء). قوت . خوردنی . (یادداشت بخط مؤلف ) : چهل روز افزون خورش برگرفت بیامد دمان تا چه بیند شگفت . فردوسی .همان نیزتنگی در آن رزمگاه زبهر خورشها بر او بسته راه . فردوسی .گمانی چنان برد کو را بخواب خو...