کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قوامالدین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قوام
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مایة زیست . 2 - اصل چیزی . 3 - اعتدال . 4 - عدل . 5 - استواری ، استحکام . 6 - راستی .
-
قوام
لغتنامه دهخدا
قوام . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آبادان . آب آن از رود بهمن شیر. محصول آن خرما، سبزیجات . شغل اهالی زراعت و ماهی گیری و کارگری شرکت نفت است . راه آن در تابستان اتومبیل رو است . ساکنین از طایفه ٔ محیسن می باشند. (از ف...
-
قوام
لغتنامه دهخدا
قوام . [ ق َ ] (ع اِمص )راستی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || عدل . (آنندراج ) (اقرب الموارد). || اعتدال .(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : و الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما.(قرآن 67/25). || استواری و پایداری . (ناظم الاط...
-
قوام
لغتنامه دهخدا
قوام . [ ق َوْ وا ] (ع ص ، اِ) نیکوقامت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء): رجل قوام ؛ مرد نیکوقامت . (منتهی الارب ). الحسن القامه و القوی علی القیام بالامر. || امیر. ج ، قوامون . (از اقرب الموارد). || سرپایی . (یادداشت مؤلف ): و اکثر...
-
قوام
لغتنامه دهخدا
قوام . [ ق ُ ] (ع اِ) بیماریی است در پای گوسفند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
-
قوام
لغتنامه دهخدا
قوام . [ ق ُوْ وا ] (ع ص ، اِ) ج ِ قائم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قائم شود.
-
قوام
لغتنامه دهخدا
قوام .[ ق ِ ] (ع ص ، اِ) قوام الامر؛ آنچه امر بدان قائم باشد و مایه ٔ درستی و آراستگی آن بود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نظام الامر و عماده و ملاکه الذی یقوم به . (اقرب الموارد). نظام و اصل چیزی . (آنندراج ). انتظام و نظم : فلان قوام اهله ؛ فلان ...
-
قوام
دیکشنری عربی به فارسی
قد , قامت , رفعت , مقام , قدر وقيمت , ارتفاع طبيعي بدن حيوان , بافندگي , شالوده , بافته , پارچه منسوج , بافت , تاروپود , داراي بافت ويژه اي نمودن
-
پیر قوام الدین
لغتنامه دهخدا
پیر قوام الدین . [ ق ِ مُدْ دی ] (اِخ ) (شیخ زاده ...)از صدور میرزا ابوالقاسم بابر. وی بسال 863 هَ . ق .در جنگ میان امیر خلیل هندو و امیر بابا حاکم کابل شهید گردید. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 23 و 63 و 78).
-
قاضی قوام الدین
لغتنامه دهخدا
قاضی قوام الدین . [ ق َ مُدْ دی ] (اِخ ) بغدادی . یکی ازقضات پاکدامن و متدین عهد خوارزمشاهی است . سلطان جلال الدین در دوران حکومت اتابیگ ازبک ولد جهان پهلوان محمد به تبریز عزیمت کرد. اتابک از سطوت سلطان اندیشیده و تبریز را به زن خود ملکه دختر طغرل سل...
-
قوام الدین ابوالفوارس
لغتنامه دهخدا
قوام الدین ابوالفوارس . [ ق َ مُدْ دی اَ بُل ْ ف َ رِ ] (اِخ ) ابن بهاءالدولةبن عضدالدوله حاکم کرمان . رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 430 شود.
-
قوام الدین شیرازی
لغتنامه دهخدا
قوام الدین شیرازی . [ ق َ مُدْ دی ن ِ ] (اِخ ) معمار و مهندس و طراح مشهور زمان شاهرخ . رجوع به تذکره ٔ دولتشاهی ص 340 و از سعدی تا جامی ص 416 شود.
-
قوام الدین فقیه نجم
لغتنامه دهخدا
قوام الدین فقیه نجم . [ ق َ مُدْ دی ف َ ن َ ] (اِخ ) از دانشمندان معروف زمان شاه شجاع بود. شاه شجاع شخصاً به درس وی حاضر میشد. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 703 شود.
-
قوام الدین مرعشی
لغتنامه دهخدا
قوام الدین مرعشی . [ ق َ مُدْ دی ن ِ م َ ع َ ] (اِخ ) ابن صادق . از حکام مرعشیه ٔ مازندران است که با هفت واسطه به جناب حسین اصغربن امام زین العابدین میرسد. قوام الدین به میر بزرگ معروف است و سرسلسله ٔ ملوک قوامیه مرعشیه میباشد. در آغاز در خراسان به و...
-
حسن قوام الدین
لغتنامه دهخدا
حسن قوام الدین . [ ح َ س َ ن ِ ق َ مُدْ دی ] (اِخ ) معروف به حاجی قوام وزیر شاه شیخ ابواسحاق اینجو بود و در 16 ربیعدوم 755 هَ . ق . هنگام محاصره ٔ شیراز از طرف امیر مبارزالدین محمد درگذشت . وی ممدوح حافظ شیرازی است :سرور اهل عمائم شمع جمع انجمن صاحب ...