کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قوام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قوام
/qavām/
معنی
۱. استواری و پایداری.
۲. غلظت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. صلابت
۲. غلظت
۳. اصل، مایه
برابر فارسی
پایدار
فعل
بن گذشته: قوام آمد
بن حال: قوام آ
دیکشنری
consistency, dependence, order, system
-
جستوجوی دقیق
-
قوام
فرهنگ نامها
(تلفظ: qavām) (عربی) استواری ، استحکام .
-
قوام
واژگان مترادف و متضاد
۱. صلابت ۲. غلظت ۳. اصل، مایه
-
consistency
قوام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار] خاصیتی نشانگر مقاومت ماده یا آمیزه در برابر شارش که ترکیبی از چند ویژگی قابلاندازهگیری مانند گرانروی، نقطۀ تسلیم و روانوَردی است
-
قوام
فرهنگ واژههای سره
پایدار
-
قوام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qavām ۱. استواری و پایداری.۲. غلظت.
-
قوام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] qevām ۱. آنکه یا آنچه چیزی به آن قایم باشد؛ پایه؛ ستون.۲. نظام.
-
قوام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قائم] qovvām = قائم
-
قوام
فرهنگ فارسی معین
(قِ) [ ع . ] (اِ.) آن چه که کاری یا چیزی به آن قائم باشد.
-
قوام
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مایة زیست . 2 - اصل چیزی . 3 - اعتدال . 4 - عدل . 5 - استواری ، استحکام . 6 - راستی .
-
قوام
لغتنامه دهخدا
قوام . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آبادان . آب آن از رود بهمن شیر. محصول آن خرما، سبزیجات . شغل اهالی زراعت و ماهی گیری و کارگری شرکت نفت است . راه آن در تابستان اتومبیل رو است . ساکنین از طایفه ٔ محیسن می باشند. (از ف...
-
قوام
لغتنامه دهخدا
قوام . [ ق َ ] (ع اِمص )راستی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || عدل . (آنندراج ) (اقرب الموارد). || اعتدال .(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : و الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما.(قرآن 67/25). || استواری و پایداری . (ناظم الاط...
-
قوام
لغتنامه دهخدا
قوام . [ ق َوْ وا ] (ع ص ، اِ) نیکوقامت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء): رجل قوام ؛ مرد نیکوقامت . (منتهی الارب ). الحسن القامه و القوی علی القیام بالامر. || امیر. ج ، قوامون . (از اقرب الموارد). || سرپایی . (یادداشت مؤلف ): و اکثر...
-
قوام
لغتنامه دهخدا
قوام . [ ق ُ ] (ع اِ) بیماریی است در پای گوسفند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
-
قوام
لغتنامه دهخدا
قوام . [ ق ُوْ وا ] (ع ص ، اِ) ج ِ قائم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قائم شود.
-
قوام
لغتنامه دهخدا
قوام .[ ق ِ ] (ع ص ، اِ) قوام الامر؛ آنچه امر بدان قائم باشد و مایه ٔ درستی و آراستگی آن بود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نظام الامر و عماده و ملاکه الذی یقوم به . (اقرب الموارد). نظام و اصل چیزی . (آنندراج ). انتظام و نظم : فلان قوام اهله ؛ فلان ...