کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قوال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قوال
/qavvāl/
معنی
کسی که در محافل به آواز خوش اشعار بخواند؛ آوازهخوان؛ نغمهگر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خواننده، سرودخوان، سرودگو، مطرب
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قوال
واژگان مترادف و متضاد
خواننده، سرودخوان، سرودگو، مطرب
-
قوال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] qavvāl کسی که در محافل به آواز خوش اشعار بخواند؛ آوازهخوان؛ نغمهگر.
-
قوال
فرهنگ فارسی معین
(قَ وّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیارگو، خوش - صحبت . 2 - آواز خوان ، کسی که در محافل اشعار را به آواز خوش بخواند.
-
قوال
لغتنامه دهخدا
قوال . [ ق َوْ وا ] (ع ص ) فعال است برای مبالغه . (از اقرب الموارد). مردنیکوگفتار یا مرد بسیارگوی . (منتهی الارب ). زبان آور.(ناظم الاطباء). خوش صحبت : امام فعال خیر لکم من امام قوال (عثمان ). ج ، قوالون . || مغنی . (از اقرب الموارد). خواننده . آوازه...
-
واژههای مشابه
-
ابن قوال
لغتنامه دهخدا
ابن قوال . [ اِ ن ُ ق َوْ وا ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد فصیح و نیکوسخن .
-
حسن قوال
لغتنامه دهخدا
حسن قوال . [ ح َ س َ ن ِ ق َوْ وا ] (اِخ ) خواننده ای بود در دربار معین الدین پروانه حاکم روم که او را بدرخواست فخرالدین عراقی نزد او فرستاد و فخر غزلها درباره ٔ او گفته است که یکی از آنها چنین آغاز شود:ساز طرب عشق که داند که چه سازدکز زخمه ٔ او نه ف...
-
واژههای همآوا
-
غوال
لغتنامه دهخدا
غوال . [ غ َ لِن ْ ] (ع اِ) غوالی . ج ِ غالیة. (اقرب الموارد) رجوع به غالیة شود.
-
جستوجو در متن
-
قوالون
لغتنامه دهخدا
قوالون . [ ق َوْ وا ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَوّال . (اقرب الموارد). رجوع به قوال شود.
-
خوشآواز
واژگان مترادف و متضاد
۱. خوشالحان، خوشخوان، خوشنغمه، خوشنوا ۲. خواننده، قوال، مغنی ≠ بدآواز
-
قوالة
لغتنامه دهخدا
قوالة. [ ق َوْ وال َ ] (ع ص ) مبالغه است . گویند: رجل قوالة؛ مرد نیکوگفتار. (ناظم الاطباء). بسیارگوی و زبان آور. قَوّال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به قوال شود.
-
خنیاگر
واژگان مترادف و متضاد
رامشگر، ساززن، سرودگوی، سرودخوان، مطرب، مغنی، موسیقیدان، نغمهسرا، نوازنده، آوازخوان، قوال، خواننده ≠ نوحیهگر
-
خواننده
واژگان مترادف و متضاد
۱. آوازخوان، ترانهخوان، حدیخوان، سرودخوان، نغمهخوان، سرودگو، قوال، مغنی، نغمهسرا ۲. قاری ۳. کتابخوان