کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قو
/qu/
معنی
پرندهای آبزی با گردن دراز، پاهای پردهدار، پرهای نرم و لطیف و به رنگ سفید یا سیاه، و گوشت چرب، چغل، و نامطبوع.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
swan
-
جستوجوی دقیق
-
قو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غو› (زیستشناسی) qu پرندهای آبزی با گردن دراز، پاهای پردهدار، پرهای نرم و لطیف و به رنگ سفید یا سیاه، و گوشت چرب، چغل، و نامطبوع.
-
قو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) پرنده ای از جنس مرغابی شبیه غاز نسبتاً عظیم الجثه و بسیار زیبا.
-
قو
لغتنامه دهخدا
قو. (اِ) پرنده ای است از جنس مرغابی که گردن دراز و پرهای نرم و لطیف برنگ سیاه و سفید دارد و در آب شنا میکند. در نرمی و لطافت به پرهای آن مثال زنند. این پرنده را جویینه نیز گویند. (ناظم الاطباء).غاز بسیار بزرگ که پرهای بسیار نرمی دارد و در متکا و بالش...
-
قو
لغتنامه دهخدا
قو. [ ق َ وِن ْ ] (ع ص ) حبل قَو؛ رسن مختلف تاهها. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
قو
لغتنامه دهخدا
قو. [ق َ / قُو ] (اِ) رکوی سوخته و پنبه و صحیح بیخ درختی است که پر ملایم باشد و آتش چخماق در آن زود گیرد. (آنندراج ). رکو و پنبه ٔ نیم سوخته . (ناظم الاطباء). چوب پنبه ای که در آتش روشن کردن با چقماق استعمال میشد.(فرهنگ نظام ). آتش گیره . (ناظم الاطب...
-
قو
لغتنامه دهخدا
قو.[ ق َوو ] (اِخ ) وادیی است در عقیق . شنفری درباره ٔ آن اشعاری دارد. رجوع به عیون الاخبار ج 4 ص 79 شود.
-
قو
دیکشنری فارسی به عربی
بجعة
-
واژههای مشابه
-
Swan Nebula
سحابی قو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] ← سحابی اُمگا
-
دریاچه ٔ قو
لغتنامه دهخدا
دریاچه ٔ قو. [ دَرْ چ َ / چ ِ ی ِ ] (اِخ ) بالتی که در سال 1877 م . بر مبنای موسیقیی که چایکوفسکی تنظیم کرده بود ایجادشد و گروههای بالت شوروی در نمایش آن تخصص دارند.
-
قو خوردن
لهجه و گویش بختیاری
qu xordan تاب خوردن.
-
قو دادن
لهجه و گویش بختیاری
qu dâdan تاب دادن (کسى که روى تاب نشسته است، کودک در ننو).
-
قو کِردن
لهجه و گویش بختیاری
qu kerdan رِیع کردن، زیاد شدن حجم غلات پخته.
-
قو زدن
لهجه و گویش تهرانی
بقبقو ، صدای کبوتر
-
بُز قو ،بُز خو،() کردن
لهجه و گویش تهرانی
کمین کردن مانند خوابیدن بز