کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قنعة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قناة
لغتنامه دهخدا
قناة. [ ق َ ] (ع اِ) نیزه . ج ، قنوات و قُتی ّ وقَنَیات . و قَنا. || چوب دستی و یا هر چوب دستی که کج باشد یا راست . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || کاریز یا کاریز که بر زمین باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء).
-
قنات
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: qanât طاری: qenât طامه ای: qanât طرقی: qanât کشه ای: qanât نطنزی: qanât / čašma
-
قِنات
لهجه و گویش بختیاری
qenât قنات.
-
جستوجو در متن
-
قنعان
لغتنامه دهخدا
قنعان . [ ق ِ ] (ع اِ) جج ِقِنعَة. (اقرب الموارد). به معنی جای هموار میان دوپشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قنعه شود. || جج ِ قِنع. (منتهی الارب ). رجوع به قنع شود. || بز کوهی بزرگ . (از اقرب الموارد).
-
راضی ساختن
لغتنامه دهخدا
راضی ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) قانع کردن . وادار بقبول کردن . مجبور بپذیرش ساختن . جلب رضای کسی کردن : راضی بغم جداییم خواهی ساخت بیگانه بآشناییم خواهی ساخت . بهار آملی (از ارمغان آصفی ).- تقنیع ؛ راضی ساختن کسی را: قنعه تقنیعاً. (منتهی الارب ).
-
قنع
لغتنامه دهخدا
قنع. [ ق ِ ] (ع اِ) جمع قِنعَه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || سلاح و ساز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). ج ، اقناع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و جمع الجمع آن قِنعان . (منتهی الارب ). || طبق از برگ خرما که در آن طعام نهند. (منتهی ...
-
رداء
لغتنامه دهخدا
رداء. [ رِ] (ع اِ) چادر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). دوش انداز. (ملخص اللغات حسن خطیب ). چادر زیرپوش . (دهار). جامه ای که بر سر و قد گیرند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). لفاع . (منتهی الارب ). ج ، اَرْدیة. (یادد...
-
حاجت
لغتنامه دهخدا
حاجت . [ ج َ ] (ع اِ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید:در مجمع السلوک آمده است : ضرورت مقداری را گویند که آدمی بی آن بقا نیابد و آن را حقوق نفس نیز گویند وحاجت ، مقداری را گویند که آدمی بی آن بقا یابد معهذا بدان محتاج شود، چون جامه ٔ دوم بالای پیراهن و...