کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قندپروتئین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
glycoprotein
قندپروتئین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] پروتئینهایی که در ساختار خود یک یا چند دنبالۀ کربوهیدراتی دارند که با پیوند کووالانسی به آنها متصل است
-
واژههای مشابه
-
قند
واژگان مترادف و متضاد
شکر، نبات
-
قند
فرهنگ واژههای سره
کند
-
قند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از سنسکریت] qand ۱. مادهای جامد، سفید، و شیرین، که از چغندر قند یا نیشکر تهیه میشود.۲. (پزشکی) [عامیانه، مجاز] = مرض 〈 مرض قند۳. [قدیمی، مجاز] بوسه.
-
قند
فرهنگ فارسی معین
(قَ) (اِ.) معرب کند؛ جسم جامد سفید رنگ و شیرین حاصل از شیرة چغندر قند یا شکر که به آسانی در آب حل می شود. مجازاً: هر چیز بسیار شیرین . ؛ ~توی دل کسی آب شدن کنایه از: بسیار خشنود و خوشحال شدن .
-
قند
لغتنامه دهخدا
قند. [ ق َ ] (معرب ، اِ) کند که شکر باشد. قنده مثل آن و این معرب است . (منتهی الارب ). عسل نیشکر چون سفت و منجمد گردد. (اقرب الموارد). معرب کند از اصل هندی است . در سانسکریت کهندا به معنی مطلق قطعه یا پاره مخصوصاً پاره ٔ قند یا تکه ٔ قند. همین کلمه و...
-
قند
لغتنامه دهخدا
قند. [ ق ُ ] (معرب ، اِ) خایه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قندان به معنی خصیان . (اقرب الموارد). رجوع به گُند شود.- ابوالقندین ؛ کنیه ٔ اصمعی است که دارای خایه های بزرگ بود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
قند
دیکشنری فارسی به عربی
سکر
-
قند
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: qand طاری: qand طامه ای: qand طرقی: qand کشه ای: qand نطنزی: qand
-
پروتئین
فرهنگ فارسی معین
(پُ رُ تِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی ترکیب آلی پیچیدة موجود در بافت های گیاهی و جانوری که برای رشد و ترمیم بافت ها لازم است .
-
پروتئین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: protéine] (زیستشناسی) po(e)rote'in ترکیبات نیتروژنداری که در بافتهای حیوانی و نباتی یافت میشود و برای رشد و ترمیم بافتهای بدن ضرورت دارند.
-
کله قند
لغتنامه دهخدا
کله قند. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ق َ ] (اِ مرکب ) یک قند تمام به شکل مخروط ریخته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چو قناد سر کرده این ظلم چندسرش بی تن افتاد چون کله قند. ملاطغرا (از آنندراج ).
-
کوشک قند
لغتنامه دهخدا
کوشک قند. [ ق َ] (اِخ ) شهری است از حدود مکران به ناحیت سند و از او پانیذ خیزد. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 125).
-
invert sugar
قند معکوس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] شربتی متشکل از مخلوط گلوکوز و فروکتوزی که از آبکافت اسیدی یا زیمایهای/ آنزیمی ساکاروز حاصل میشود و چرخش نوری آن وارونه است