کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قندیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قندیل
/qa(e)ndil/
معنی
مشعلی که از سقف آویزان میکنند؛ چراغ آویز.
〈 قندیل چرخ: [قدیمی، مجاز] خورشید و ماه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
چراغ، چراغدان، چلچراغ، شمعدان، مشعله
دیکشنری
candelabrum, chandelier
-
جستوجوی دقیق
-
قندیل
واژگان مترادف و متضاد
چراغ، چراغدان، چلچراغ، شمعدان، مشعله
-
قندیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قِندیل، معرب، مٲخوذ از یونانی، جمع: قَنادیل] qa(e)ndil مشعلی که از سقف آویزان میکنند؛ چراغ آویز.〈 قندیل چرخ: [قدیمی، مجاز] خورشید و ماه.
-
قندیل
فرهنگ فارسی معین
(قِ یا قَ) [ معر. ] (اِ.) شمع و چراغ . ج . قنادیل .
-
قندیل
لغتنامه دهخدا
قندیل . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون ، واقع در 34هزارگزی جنوب فهلیان و کنار شوسه ٔ کازرون به فهلیان . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 75 تن است . آب آن از چشمه و محصول عمده ٔ...
-
قندیل
لغتنامه دهخدا
قندیل . [ ق ِ ] (معرب ، اِ) چراغ . چیزی است که در آن چراغ می افروزند و آن معرب کندیل است . (از آنندراج رساله ٔ معربات ). چراغ و چروند. (ناظم الاطباء). المصباح للسراج . ج ، قنادیل . (اقرب الموارد). چراغدان و فانوس . (ناظم الاطباء). || شمعدان . || کیه ...
-
قندیل
لهجه و گویش تهرانی
چراغدان مشبک مکان مذهبی و امامزاده،چراغ آویز سقفی/مخروط یخ سر ناودان
-
واژههای مشابه
-
قندیل ترسا
لغتنامه دهخدا
قندیل ترسا. [ ق ِ ل ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )قندیلی که ترسایان در کلیسا افروزند. (آنندراج ). قندیلی را گویند که پیوسته در کلیسا که معبد ترسایان است آویخته باشد. (ناظم الاطباء) (برهان ) : زبان روغنینم ز آتش آه بسوزد چون دل قندیل ترسا. خاقانی (د...
-
قندیل تیر
لغتنامه دهخدا
قندیل تیر. [ ق ِ ل ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چیزی میان تهی که تیرها درآن نگهدارند. چون قندیل یخ . (آنندراج ) : بال بلبل ازسپرداری شود قندیل تیردر کمانداری اگر از گل نشانی میکنم . طغرا (از آنندراج ).آنکه نشد لطف تواش دستگیرشد دلش از ناله چو قندیل تی...
-
قندیل چرخ
لغتنامه دهخدا
قندیل چرخ . [ ق ِ ل ِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب و ماه است . (برهان ) (ناظم الاطباء). قنادیل چرخ یعنی ستاره ها. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
قندیل دوسر
لغتنامه دهخدا
قندیل دوسر. [ ق ِ ل ِ دُ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
قندیل شب
لغتنامه دهخدا
قندیل شب . [ ق ِ ل ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سیاهی شب است . (برهان ) (آنندراج ). تاریکی شب . (ناظم الاطباء).
-
قندیل عیسی
لغتنامه دهخدا
قندیل عیسی . [ ق ِ ل ِ سا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
قندیل یخ
لغتنامه دهخدا
قندیل یخ . [ ق ِ ل ِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چیزی میان تهی که یخ در آن گذارند. (از آنندراج ) : ترا با من دم خوش درنگیردبقندیل یخ آتش درنگیرد. نظامی (از آنندراج ).رجوع به قندیل تیرشود.
-
قندیل البحر
لغتنامه دهخدا
قندیل البحر. [ ق ِ لُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) قسمی ماهی . (یادداشت مؤلف ).