کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قنبری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قنبری
لغتنامه دهخدا
قنبری . [ قَم ْ ب َ ] (اِخ ) (مولانا...) از نیشابور بوده ، جوهر نظمش مقبول و او در نظم چالاک و عامی بود و ابیاتش خالی از چاشنی نبود. در مدح امیر میرزا این مطلع قصیده ٔ اوست :این گهرها بین که در دریای اخضر کرده اندزین مشاغل آتش خور بین که چون بر کرده ...
-
قنبری
لغتنامه دهخدا
قنبری . [ قَم ْ ب َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲبن محمدبن روح بن عمران مصری مولی بنی قنبر. حدیث او منکر است . وی درذی حجه ٔ سال 245 هَ . ق . درگذشت . (از لباب الانساب ).
-
قنبری
لغتنامه دهخدا
قنبری . [ قَم ْ ب َ ] (اِخ ) تیره ای از ایل طیبی از شعبه ٔ لیراوی از ایلات کوه کیلویه ٔ فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
-
قنبری
لغتنامه دهخدا
قنبری . [ قَم ْ ب َ ] (اِخ ) جعفربن ابراهیم قاضی مکنی به ابومحمد از راویان است . وی از عبداﷲبن جعفربن فارس روایت کند و از او ابوعبداﷲ محمدبن احمدبن اسماعیل بن رواد زاهد اردبیلی روایت دارد. (از لباب الانساب ).
-
قنبری
لغتنامه دهخدا
قنبری . [ قَم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم ، واقع در75هزارگزی جنوب خاوری راین و کنار شوسه ٔ بم به جیرفت . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 60 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، حبوبات ، ل...
-
قنبری
لغتنامه دهخدا
قنبری . [ قَم ْ ب َ ] (اِخ ) عباس بن حسن بن خشیش مکنی به ابوالفضل . از فرزندان قنبر مولی علی بن ابیطالب و از راویان است . وی از حاجب بن سلیمان منجی روایت کند و از او محمدبن مظفر روایت دارد. (از لباب الانساب ).
-
قنبری
لغتنامه دهخدا
قنبری . [ قَم ْ ب َ ] (اِخ ) محمدبن علی از فرزندان قنبرمولی علی بن ابیطالب . راوی و شاعری است همدانی که درروزگار المعتمد علی اﷲ میزیست و نویسندگان و وزیران آن دوره را در شعر خود میستود و تا ایام المکتفی زنده بود. صولی از او روایت دارد. (از لباب الانس...
-
قنبری
لغتنامه دهخدا
قنبری . [ قَم ْ ب َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قنبر و آن نام مردی است . (از لباب الانساب ) (منتهی الارب ). || نسبت است به قنبر مولی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب . (لباب الانساب ).
-
قنبری
لغتنامه دهخدا
قنبری . [ قَم ْ ب َ ](اِخ ) عباس بن احمد. از محدثان است . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
ساختمان قنبری
لغتنامه دهخدا
ساختمان قنبری . [ قَم ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فسارود بخش داراب شهرستان فسا،واقع در 21 هزارگزی باختر داراب و 8 هزارگزی راه شوسه ٔ داراب به فسا. جلگه ای و هوای آن معتدل و مالاریائی است از آب باران مشروب میشود محصول آن پشم و روغن و پوست است . 257...
-
علی قنبری
لغتنامه دهخدا
علی قنبری . [ ع َ قَم ْ ب َ ] (اِخ ) تیره ای است از ایل «باصری » که آن از ایلات خمسه ٔ فارس است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).
-
قنبری بصری
لغتنامه دهخدا
قنبری بصری . [ قَم ْ ب َ ری ی ِ ب َ ] (اِخ ) احمدبن بشر. از راویان است . وی از بشربن هلال صداف روایت کند و از او فرزندش بشربن احمد روایت دارد. (منتهی الارب ) (از لباب الانساب ).
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) بشر قنبری . محدثی از اولاد قنبر مولی علی علیه السلام .