کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قمقام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قمقام
/qa(o)mqām/
معنی
۱. ویژگی شخص بزرگ و سخی.
۲. مهتر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قمقام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: قَماقِم] [قدیمی] qa(o)mqām ۱. ویژگی شخص بزرگ و سخی.۲. مهتر.
-
قمقام
لغتنامه دهخدا
قمقام . [ ق َ / ق ُ ] (ع اِ) مهتر. (منتهی الارب ). مهتر بسیارعطا. (اقرب الموارد). || دریا. (منتهی الارب ). معظم آن برای آن که دارای آب فراوان است . || عدد بسیار. || کار سترک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کنه ریزه . || نوعی از شپش . (اقرب الم...
-
جستوجو در متن
-
قمقامة
لغتنامه دهخدا
قمقامة. [ ق َ م َ ] (ع اِ) یکی قمقام . رجوع به قمقام شود.
-
چهارپایک
لغتنامه دهخدا
چهارپایک . [ چ َ / چ ِ ی َ ] (اِ مرکب ) نام مرضی است که آن را به تازی قمقام خوانند. (جهانگیری ). نوعی شپش است که در مژه و سایر جاهای بدن پیدا شود. و این غیر شپش عادی است و عرب آن را قمقام گوید.و شپش عادی را قُمَّل گوید. (از بحر الجواهر). چارپایک . قم...
-
چهارمامک
لغتنامه دهخدا
چهارمامک . [ چ َ / چ ِ م َ ] (اِ مرکب ) نام مرضی است که به عربی آن را قمقام گویند.
-
قردة
لغتنامه دهخدا
قردة. [ ] (اِ) قسمی شپش که در مژگان پدید آید، و آن غیر قمقام و غیر صبیان است که آن دو نیز در مژگان پدید شوند. و پایهای آن پدید باشد. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
قمقمان
لغتنامه دهخدا
قمقمان . [ ق ُ ق ُ ] (ع اِ) دریا و گویند معظم آن .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قمقام شود.
-
چارپایک
لغتنامه دهخدا
چارپایک . [ ی َ ] (اِ مرکب ) نوعی شپش . شپشک . شپشه . قمقام . نوعی حشره ٔ طفیلی است که بر عانه و مژگان و زیر بغل پدید آید مانند شپش و فرق آن با شپش آن است که چارپایک را پایهای بسیار بود و سخت بر بشره چفسنده بود.
-
صبیان
لغتنامه دهخدا
صبیان . [ ص ِ ] (ع اِ) قسمی شپش که در مژگان پدید آید و آن غیر قردة و غیر قمقام است که آن دو نیز در مژگان پدید شوند. این شپش سخت خرد و سپید باشد و اندر بن مژگان پیدا شود. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). ظاهراً این کلمه صئبان است ...
-
چهاربامک
لغتنامه دهخدا
چهاربامک . [ چ َ / چ ِ م َ ] (اِ مرکب ) نام مرضی است که به عربی آن را قمقام گویند. (برهان ). مصحح برهان میگوید: ظاهراً صحیح آن چهارپایک است زیرا مننسکی از فرهنگ شعوری آن را چهارپایک نقل کرده است . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). چهارپایک با بعضی از نسخ...
-
قماقم
لغتنامه دهخدا
قماقم . [ ق َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ قمقام . بزرگ بسیارعطا. (اقرب الموارد) : و بمظاهرت قماقم قوم ... از قم اقامه رسم معارضت کرد. (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 714). || روزهایی است از آخر ایلول به اندازه ٔ ماه های سال که چنانکه گویند از آنها بحالت هوای هر ماهی از ...
-
اصبحی
لغتنامه دهخدا
اصبحی . [ اَ ب َ ] (اِخ ) خولی بن یزید اصبحی ایادی کوفی . از حمیر بود و در جنگ با حضرت حسین بن علی علیه السلام شرکت جست و بروایتی سرآن حضرت را از تن جدا کرد، و بقولی چون عمربن سعد به بریدن سر آن حضرت فرمان داد و به خولی گفت : فراشو و سرش را از تن برگ...
-
مهتر
لغتنامه دهخدا
مهتر. [ م ِ ت َ ] (ص تفضیلی )بزرگتر. با مقام و منزلت و مرتبت برتر : چو شاه تو بردر مرا کهترندتو را کمترین چاکران مهترند. فردوسی .چنین چیزها از وی [خواجه ] آموختندی که مهذب تر و مهترتر روزگار بود. (تاریخ بیهقی ).خنک آنکس را کو چاکر چاکرت بودچاکر چاکرت...
-
دریا
لغتنامه دهخدا
دریا. [ دَرْ ] (اِ) معروف است و به عربی بحر خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). آب بسیار که محوطه ٔ وسیعی را فراگیرد و به اقیانوس راه دارد مجموع آبهای نمکی که جزء اعظم کره ٔ زمین را می پوشاند و هر وسعت بسیار از آبهای نمکی را دریا توان گفت و نوعاً دریا تق...