کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قمحه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قمحه
/qomhe/
معنی
زعفران.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قمحه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قمحَة] (زیستشناسی) [قدیمی] qomhe زعفران.
-
واژههای مشابه
-
قمحة
لغتنامه دهخدا
قمحة. [ ق َ ح َ ] (ع اِ) حبة قمح . (از اقرب الموارد). || دوایی است که آن را قصب الزریره خوانند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به قصب الزریره شود. || مهذب الاسماء قمحة را بمعنی آنچه با دهن پرکنند ای بتکن ، آورد، و برهان بتکن را سرباز زدن و میل به طعام نکر...
-
قمحة
لغتنامه دهخدا
قمحة. [ ق ُ ح َ ] (ع اِ) زعفران . || سپیچه که بر شراب افتد. || ورس . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قمحان شود. || مقدار یک دهان از پِست وجز آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). یک کف از داروها که در آب کنند و فرق آن با سف...
-
جستوجو در متن
-
سپیجه
لغتنامه دهخدا
سپیجه . [ س ُ / س ِ / س َ ج َ / ج ِ ] (اِ) چیزی باشد که بر روی خم شراب و سرکه مانند نان بسته شود. (برهان ). آنچه بر روی سرکه و شراب بسته شود، مانند قیماق . (رشیدی ). رجوع به سپیچه شود: قَمْحة؛ سپیجه که بر شراب افتد. (منتهی الارب ).
-
علی حمزی
لغتنامه دهخدا
علی حمزی . [ ع َ ی ِ ح َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن حسن بن حمزه ٔ حمزی (شریف ...) ملقّب به جمال الدین . امیریمن . وی در سال 626 هَ . ق . متولد شد. و او را با اصحاب و حکام یمن اخبار و حکایاتی است . مسکن او در شهر قمحة در یمن بود و در سال 699 هَ . ق . درگذشت...
-
عمادالدین
لغتنامه دهخدا
عمادالدین . [ ع ِ دُدْ دی ] (اِخ ) ادریس بن علی بن عبداﷲبن حسن بن حمزه ، مکنی به ابوموسی و ملقب به عمادالدین . وی از اهالی صنعاء و از اشراف و امرای یمن ، و شخصی ادیب و تاریخ دان و سوارکاری ماهر بود. او نزد مؤید رسولی صاحب یمن تقرب داشت و در سال 699 ...
-
ذریرة
لغتنامه دهخدا
ذریرة. [ ذَ رَ ](ع اِ) بوی خوشی یعنی عطری است . دوائی است گیاهی . (نزهةالقلوب ). داروی پراکندنی . (آنندراج ). || داروی مردگان . (زوزنی ): و لایجوز تطییبه [ ای ّ تطییب المیت ] بغیر الکافور و الذریرة . (کتاب شرایع). و لغویین در کلمه ٔ ذکورةالطیب آن را ...