کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قماش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قماش
/qomāš/
معنی
۱. پارچۀ نخی.
۲. [مجاز] نوع؛ جنس.
۳. [قدیمی] رخت، متاع، و اسباب خانه.
۴. [قدیمی] خردهریزههایی که از روی زمین جمع میکنند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پارچه، کالا، منسوج
۲. سنخ، نوع
۳. اثاث، اسباب
دیکشنری
cloth, fabric, line, material, mold
-
جستوجوی دقیق
-
قماش
واژگان مترادف و متضاد
۱. پارچه، کالا، منسوج ۲. سنخ، نوع ۳. اثاث، اسباب
-
قماش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَقمِشَة] qomāš ۱. پارچۀ نخی.۲. [مجاز] نوع؛ جنس.۳. [قدیمی] رخت، متاع، و اسباب خانه.۴. [قدیمی] خردهریزههایی که از روی زمین جمع میکنند.
-
قماش
فرهنگ فارسی معین
(قُ) [ ع . ] (اِ.)1 - خرده ریز از هر چیزی . 2 - رخت ، کالا، اسباب خانه . 3 - در فارسی ، پارچه ، پارچة نخی .
-
قماش
لغتنامه دهخدا
قماش . [ ق َم ْ ما ](ع ص ) کسی که امتعه را می خرد. (از اقرب الموارد).
-
قماش
لغتنامه دهخدا
قماش . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قَمش . (اقرب الموارد). رجوع به قمش شود. متاع از هر جنس و از هر جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کالای خانه . (مهذب الاسماء). کالا. (تفلیسی ). خرده ٔ خانه . (مهذب الاسماء).- قماش البیت ؛ متاع بیت . (اقرب الموارد). || رخت خانه...
-
قماش
دیکشنری عربی به فارسی
پارچه , قماش , پارچه فروشي , ماهوت فروشي , پارچه بافي , تزءينات پرده اي
-
قماش
دیکشنری فارسی به عربی
قماش , نسيج
-
واژههای مشابه
-
قُماشْ
لهجه و گویش گنابادی
ghomash در گویش گنابادی یعنی سِلْک ، شیوه ، روش ، نسب ، خون ، سِلْخ ، رگ و پی (از هَمّو قماشی = از همان سلک است ، به همان شیوه میرود ، از همان خون و نسب است.)
-
تخته ٔ قماش
لغتنامه دهخدا
تخته ٔ قماش . [ ت َ ت َ / ت ِ ی ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه از دو تخته چوب سازند و در آن قماش ها را نگاه دارند و باز به طناب محکم بندند. (آنندراج ) : افتاده ام به بند نگهداری عیال چون تخته ٔ قماش که بندند با طناب .تأثیر (از آنندراج ).
-
نارین قماش
لغتنامه دهخدا
نارین قماش . [ ق ُ ] (اِ مرکب ) پارچه ٔ ظریف خوب . (ناظم الاطباء).
-
بی قماش
لغتنامه دهخدا
بی قماش . [ ق ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + قماش ) که قماش نداشته باشد. بی رخت و بی اسباب و امتعه و اثاث بطور مطلق : در آن خرگاههای تهی و بی قماش و لاغریها افتادند و بسیار مردم از هر دستی بکشتند و این آن خبر پیشین بود که ترکمانان را بزدند. (تاریخ بیهقی چ ا...
-
خوش قماش
لغتنامه دهخدا
خوش قماش . [ خوَش ْ / خُش ْ ق ُ ](ص مرکب ) خوش جنس . خوب جنس . مقابل بدقماش . خوب سرشت .
-
قماش صوفي
دیکشنری عربی به فارسی
پشم ريشته , پشم تابيده , پشم اعلي , پارچه پشمي
-
قماش مخملي
دیکشنری عربی به فارسی
پارچه مخمل نما , مخمل نخي يا ابريشمي