کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قل
/qel/
معنی
= 〈 قل خوردن
〈 قل خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه] غلتیدن چیزی گرد و گلولهمانند بر روی زمین؛ غلت خوردن.
〈 قل دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] غلتاندن چیزی گرد و گلولهمانند بر روی زمین؛ غلت دادن.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: قل خورد
بن حال: قل خور
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قل
فرهنگ فارسی معین
(ق ُ یا قِ لّ ) [ ع . ] (اِمص . ) 1 - کمی . 2 - تنگدستی .
-
قل
فرهنگ فارسی معین
(قُ) [ ع . ] 1 - (فع .) فعل امر از «قول » بگو. 2 - (اِ.) قول ، گفتار.
-
قل
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِصت .) حبابی که بر اثر جوشیدن آب به سطح آید.
-
قل
لغتنامه دهخدا
قل . [ ق َل ل ] (ع مص ) برداشتن . || بلند نمودن . (اقرب الموارد). || (اِ) دیوار کوتاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد به کسر قاف آمده است .
-
قل
لغتنامه دهخدا
قل . [ ق ِل ل ] (ع مص ) کم گردیدن . || کم شدن مال کسی . || لاغر وکوتاه شدن . (اقرب الموارد). || (اِ) هسته ٔ خرما یگانه رسته ٔ سست . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (بحرالجواهر). || لرزه و فسره . (اقرب الموارد): اخذه قل ؛ ای رعدة. (منتهی ...
-
قل
لغتنامه دهخدا
قل . [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) دست . (فرهنگ نظام ).
-
قل
لغتنامه دهخدا
قل . [ ق ُل ل ] (ع اِمص ) کمی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ضد کُثْر. (اقرب الموارد): الحمدﷲ علی القل و الکثر. (منتهی الارب ). || (ص ، اِ) کم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قلیل . (اقرب الموارد): ما له قل و لا کثر؛ نیست او را کم و بیش . (منتهی ا...
-
قل
دیکشنری عربی به فارسی
نظر يا عقيده خود را اظهار داشتن , اظهار نظر کردن , نظريه دادن , گفتن , اظهار داشتن , حرف زدن , بيان کردن , سخن گفتن , صحبت کردن سخن , حرف , اظهار , نوبت حرف زدن , مثلا
-
قل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عامیانه] qel = 〈 قل خوردن〈 قل خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه] غلتیدن چیزی گرد و گلولهمانند بر روی زمین؛ غلت خوردن.〈 قل دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] غلتاندن چیزی گرد و گلولهمانند بر روی زمین؛ غلت دادن.
-
قل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی (= بگو)] [قدیمی] qol قول؛ گفتار.
-
قل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: قلّ] [قدیمی] qoll کمی؛ تنگدستی.
-
قل
واژهنامه آزاد
(قَل) پاره، تکه، نصف؛ وقتی گفته میشود قلِش کن یعنی آن را دو تکه کن(نصف کن)، اما وقتی گفته میشود قل قلِش کن یعنی آن را چند تکه کن. قل(تکهها ممکن است مساوی یا نامساوی باشند)
-
واژههای مشابه
-
قل
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ قلیدن) [عامیانه] qol = قلیدن〈 قل زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] جوشیدن آب یا مایع دیگر در دیگ یا در جایی که حبابهایی در سطح آن به حرکت آید.
-
قُلْ
فرهنگ واژگان قرآن
بگو