کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قلیه پوتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قلیه پوتی
/qal[i]yeputi/
معنی
نوعی خوراک که از جگر گوسفند تهیه میشود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قلیه پوتی
فرهنگ فارسی عمید
[عربی، فارسی] [قدیمی] qal[i]yeputi نوعی خوراک که از جگر گوسفند تهیه میشود.
-
واژههای مشابه
-
قلیة
لغتنامه دهخدا
قلیة. [ ق ِل ْ لی ی َ ] (ع اِ) بنائی است شبیه معبد ترسایان . (منتهی الارب ). شبه الصومعه . (اقرب الموارد).
-
قلیة
لغتنامه دهخدا
قلیة. [ ق ِل ْ لی ی َ ] (ع اِ) همه . (منتهی الارب ). جماعت . (اقرب الموارد). گویند جأوا بقلیتهم ؛ ای بجماعتهم و لم یدعوا ورائهم شیئاً. اکل الضبب بقلیته ؛ ای بعظامه و جلده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
یخ قلیه
لغتنامه دهخدا
یخ قلیه . [ ی َ ق َل ْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب )قلیه ٔ یخ . یخ به قطعات خرد شده . (یادداشت مؤلف ).
-
قلیه پتی
لغتنامه دهخدا
قلیه پتی . [ ق َل ْ ی َ / ی ِ پ َ ] (اِ مرکب ) جغور بغور. (یادداشت مؤلف ). حسرت الملوک . (یادداشت مؤلف ). قلیه پیتی ، جگر و شش و دل گوسفند و گاو و مرغ که با پیاز سرخ کرده باشند. (فرهنگ نظام ).
-
قلیه پیتی
لغتنامه دهخدا
قلیه پیتی . [ ق َل ْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) رجوع به مدخل قبل شود.
-
قلیه خوار
لغتنامه دهخدا
قلیه خوار. [ ق َل ْ ی َ / ی ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) قلتبان و دیوث را گویند. (برهان ). و رجوع به آنندراج شود.
-
قلیه قُرمه
لهجه و گویش تهرانی
غذای اشکنه
-
جستوجو در متن
-
البا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹البه› [قدیمی] 'olbā خوراکی که از دل و جگر خردشده با روغن، پیازداغ، رب و غیره درست میکنند؛ قلیه پوتی؛ حسرةالملوک.
-
البا
لغتنامه دهخدا
البا. [ اُ] (اِ) قلیه ٔ پوتی را گویند و آن دل و جگر قیمه کشیده در روغن بریان کرده باشد و حسرةالملوک همانست . (برهان ). طعامی است ترکان را. (انجمن آرا) : رویت چو یکی کاسه ٔ اکرا شده واژنگ وز کاج قفا گشته برنگ شش البا. سوزنی (از آنندراج ).تا روی پرآژنگ...
-
پوت
لغتنامه دهخدا
پوت . (اِ) مهمل لوت . در جمله ٔ اتباعی لوت و پوت این کلمه آمده است : شیرخواره کی شناسد ذوق لوت مر پری را بوی باشد لوت و پوت . مولوی .عشق باشد لوت و پوت جانهاجوع از اینروی است قوت جانها. مولوی .لوت بمعنی طعام است و پوت چون تابعی برای آن . و کلمه ٔ دیگ...