کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قلیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قلیه
/qal[i]y[y]e/
معنی
۱. غذایی که از گوشت، میگو، و ماهی یا چیزهای دیگر تهیه میشود.
۲. [قدیمی] پاره و تکه گوشت.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قلیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قلیَّة، جمع: قلایا] qal[i]y[y]e ۱. غذایی که از گوشت، میگو، و ماهی یا چیزهای دیگر تهیه میشود.۲. [قدیمی] پاره و تکه گوشت.
-
قلیه
فرهنگ فارسی معین
(قَ یَ یا یِ) [ ع . قلیة ] (اِ.) پاره ای گوشت ، قطعه ای گوشت . 2 - حبوبات و سبزی .
-
قلیه
لغتنامه دهخدا
قلیه . [ ق َ لی ی َ ] (ع اِ) گوشت بر تابه بریان کرده شده و به استعمال گوشتی که در روغن میان دیگ بریان کرده نانخورش سازند. (غیاث اللغات از کشف و منتخب بحر الجواهر). ج ، قلایا. (مهذب الاسماء). خورشی است که در آن گوشت هست و اقسامی دارد مثل قلیه ٔ اسفناج...
-
قلیه
لهجه و گویش تهرانی
گوشت ریزه اندازه گردو ، غنجه، چنجه، خورشت ، خورشت کدو
-
واژههای مشابه
-
قلیة
لغتنامه دهخدا
قلیة. [ ق ِل ْ لی ی َ ] (ع اِ) بنائی است شبیه معبد ترسایان . (منتهی الارب ). شبه الصومعه . (اقرب الموارد).
-
قلیة
لغتنامه دهخدا
قلیة. [ ق ِل ْ لی ی َ ] (ع اِ) همه . (منتهی الارب ). جماعت . (اقرب الموارد). گویند جأوا بقلیتهم ؛ ای بجماعتهم و لم یدعوا ورائهم شیئاً. اکل الضبب بقلیته ؛ ای بعظامه و جلده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
یخ قلیه
لغتنامه دهخدا
یخ قلیه . [ ی َ ق َل ْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب )قلیه ٔ یخ . یخ به قطعات خرد شده . (یادداشت مؤلف ).
-
قلیه پوتی
فرهنگ فارسی عمید
[عربی، فارسی] [قدیمی] qal[i]yeputi نوعی خوراک که از جگر گوسفند تهیه میشود.
-
قلیه پتی
لغتنامه دهخدا
قلیه پتی . [ ق َل ْ ی َ / ی ِ پ َ ] (اِ مرکب ) جغور بغور. (یادداشت مؤلف ). حسرت الملوک . (یادداشت مؤلف ). قلیه پیتی ، جگر و شش و دل گوسفند و گاو و مرغ که با پیاز سرخ کرده باشند. (فرهنگ نظام ).
-
قلیه پیتی
لغتنامه دهخدا
قلیه پیتی . [ ق َل ْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) رجوع به مدخل قبل شود.
-
قلیه خوار
لغتنامه دهخدا
قلیه خوار. [ ق َل ْ ی َ / ی ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) قلتبان و دیوث را گویند. (برهان ). و رجوع به آنندراج شود.
-
قلیه قُرمه
لهجه و گویش تهرانی
غذای اشکنه
-
جستوجو در متن
-
قلایا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قَلیَّة] [قدیمی] qalāyā = قلیه