کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قلیج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قلیج
/qelij/
معنی
شمشیر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قلیج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹قلیچ› [قدیمی] qelij شمشیر.
-
قلیج
لغتنامه دهخدا
قلیج . [ ق َ ] (ترکی ، اِ) بمعنی شمشیر. (ناظم الاطباء). || دست آخرین در بازی نرد. در بازی سه دست یا پنجدست پیش بر که اگر هر یک از دو حریف برد همه ٔ بازی را برده است . (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
قلیج زدن
فرهنگ فارسی معین
(قَ. زَ دَ) [ تر - فا. ] (مص ل .) (عا.) حقه زدن و فریب دادن .
-
قلیج ایشان
لغتنامه دهخدا
قلیج ایشان . [ ق ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش اترک شهرستان گنبدقابوس ، واقع در 73000گزی خاور داشلی برون و3000 گزی قره آغاج در حدود 8000 خانوار از تراکمه دراین محل ساکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
قلیج باغی
لغتنامه دهخدا
قلیج باغی . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده از بخش قروه ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 12هزارگزی شمال خاوری گل تپه و 6هزارگزی شمال سراب . موقع جغرافیایی آن تپه ماهور و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 250 تن است . آب آن از چشمه و قنات ومحصول آن غل...
-
قلیج بیگ
لغتنامه دهخدا
قلیج بیگ . [ ] (اِخ ) خواهرزاده ٔفرحشاد چلبی است که در بغداد کاتب دیوان بود. وی اشعاری به ترکی دارد. رجوع به مجمع الخواص ص 827 شود.
-
قلیج خوردن
واژهنامه آزاد
فریب خوردن.
-
مغلطای بن قلیج
لغتنامه دهخدا
مغلطای بن قلیج . [ م ُ ل َ ی ِ ن ِق ُ ل َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ، ملقب به علاءالدین (686-762 هَ . ق .). مورخ و از حافظان حدیث و عالم به انساب بود. وی مستعرب ترک نژاد و از مردم مصر بود. تصنیفات او بیش از صد مجلد و از آن جمله است : «شرح البخاری » در بیست م...
-
واژههای همآوا
-
غلیج
لغتنامه دهخدا
غلیج . [ غ َ ] (اِ) انگز. (از فرهنگ اسدی ) (فرهنگ اوبهی ). بیلی که با آن زمین را هموار کنند. رجوع به انگز شود : چون غلیجی که بند برکند (کذا؟)کیست چون تو فژاگن و فژغند. ؟ (فرهنگ اسدی ).|| بت که تراشند. (فرهنگ اسدی ) (فرهنگ اوبهی ).
-
غلیج
فرهنگ فارسی معین
(غَ) (اِ.) 1 - بیلی که با آن زمین را هموار کنند. 2 - بتی که تراشند.
-
جستوجو در متن
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن قلیج ، ملقّب به سیف الدین . وی مدرسه ای وقف کرده بود که ذکر آن در عیون الانباء آمده است . رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 260 شود.
-
علاءالدین بکجری
لغتنامه دهخدا
علاءالدین بکجری . [ ع َ ئُدْ دی ن ِ ؟ ] (اِخ ) مغلطای بن قلیج بن عبداﷲ قاهری حنفی (689 - 761 هَ . ق .). عالمی حافظ و آشنا به علوم حدیث و نسابه ای بزرگ بود. او را در حدود یکصد تألیف است از آن جمله : الواضح المبین فی من مات من المحبین یا فی ذکر من است...