کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قلوه سنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غُلبه کَن،قلوه کَن
لهجه و گویش تهرانی
غلبکن،پاره شدن پنجره ای
-
گرده و قلوه،
لهجه و گویش تهرانی
کلیه
-
دل و قلوه
فرهنگ گنجواژه
امعاء و احشاء . دل و قلوه رد کردن= عاشقبازی.
-
جستوجو در متن
-
road metal
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قلوه سنگ، سنگ ریزه
-
تُلمه سنگ
لهجه و گویش تهرانی
قلوه سنگ
-
برد
واژهنامه آزاد
bard - سنگ . قلوه سنگ
-
cobblestone
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کلم بروکلی، سنگ فرش، قلوه سنگ
-
cardiae
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قلوه سنگ
-
انقاض
دیکشنری عربی به فارسی
سنگ نتراشيده , قلوه سنگ , پاره اجر , خرده سنگ , ويران کردن
-
جوش سنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زمینشناسی) jušsang نوعی سنگ که از به هم پیوستن و جوش خوردن قلوهسنگهای کوچک تشکیل شده باشد.
-
سنگ
لغتنامه دهخدا
سنگ . [ س َ ] (اِ) سنگ در پهلوی به معنی ارزش و قیمت آمده «تاوادیا هَ . 164» . معروف است و به عربی حجر خوانند. (از برهان ). حجر. صخره . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). هر یک از توده های بزرگ و سخت معدنی و طبیعی که دارای ساختمانی صلب و املاح و عناص...
-
گرداله
فرهنگ فارسی معین
(گِ لِ) (اِمر.) 1 - خاکه ذغال که آن را به صورت گلوله درمی آورند و به عنوان سوخت استفاده می کردند. 2 - قطعه سنگ تقریباً صاف و معمولاً بزرگتر از قلوه سنگ .
-
کرنو
واژهنامه آزاد
کُرنو، کرنون؛ گونه ای نان گرد و کلفت که در تنوری به نام کرنو(ن) و روی قلوه سنگ های داغِ نسبتاً بزرگ (کلوخ کرنو) پخته می شود. خاستگاه این نان شهرستان شهربابک است.
-
دل
لغتنامه دهخدا
دل . [ دِ ] (اِ) قلب و فؤاد. (آنندراج ). قلب که جسمی است گوشتی و واقع در جوف سینه و آلت اصلی و مبداء دَوَران خون است . (ناظم الاطباء). عضو داخلی بدن بشکل صنوبری که ضربانهایش موجب دوران خون می گردد. (از فرهنگ فارسی معین ). رباط. نیاط. (منتهی الارب )....
-
دادن
لغتنامه دهخدا
دادن . [ دَ ] (مص ) اسم مصدر آن دهش است . اعطاء. (ترجمان القرآن ). ایتاء. (ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن . در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن . تسلیم کسی کردن چیزی را. ارزانی داشتن چیزی بکسی . منح . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). اکاحة. مقاوا...