کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قلندری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قلندری
مترادف و متضاد
۱. بیقیدی
۲. تصوف، درویشی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قلندری
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیقیدی ۲. تصوف، درویشی
-
قلندری
لغتنامه دهخدا
قلندری . [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت ، واقع در 7هزارگزی جنوب ساردوئیه و 3 هزارگزی جنوب راه مالرو ساردوئیه جیرفت . سکنه 3 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
قلندری
لغتنامه دهخدا
قلندری . [ ق َ ل َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گدارچین بخش هندیجان شهرستان خرم شهر، واقع در 40هزارگزی شمال خاوری هندیجان و یکهزارگزی اتومبیل رو بهبهان به هندیجان . موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرمسیری مالاریایی است . سکنه ٔ آن 120 تن است . آب آن...
-
قلندری
لغتنامه دهخدا
قلندری . [ ق َ ل َ دَ ] (حامص ) شغل وحرفه ٔ قلندر. صفت قلندر. چگونگی قلندر : مستی و قلندری و گمراهی به یک جرعه ٔ می ز ماه تا ماهی به . خیام .پندحکیم بیش از این در من اثر نمیکندکیست که برزند یکی زمزمه ٔ قلندری . سعدی .بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع چ...
-
قلندری
لغتنامه دهخدا
قلندری . [ ق َ ل َدَ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ الیاس از تقسیمات دشمنزیاری ایلات کهکیلویه فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
-
قلندری
واژهنامه آزاد
نام سر همسایه
-
واژههای مشابه
-
صفای قلندری
لغتنامه دهخدا
صفای قلندری . [ ص َ ی ِ ق َ ل َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چارضرب زدن . (آنندراج ). یعنی ریش و سبیل و ابرو را تراشیدن ، و این آئین قلندران نامقید است . (آنندراج ذیل چهارضرب ) : می برد زنگ از دل شانی این صفای قلندری که تراست .شانی تکلو (از آنندراج ...
-
جستوجو در متن
-
bell tent
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چادر زنگی، چادر قلندری
-
درویشی
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیچیزی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر، گدایی ۲. بینیازی، تصوف، صوفیگری، قلندری ≠ توانگری
-
تصوف
واژگان مترادف و متضاد
۱. سلوک، عرفان ۲. پشمینهپوشی، درویشی، صوفیگری، قلندری ۳. حکمت، عرفان ۴. طریقت
-
کشان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kašān ۱. خیمهای که با یک ستون برپا کنند.۲. گنبدی.۳. خیمۀ سپاهی.۴. چادر قلندری.
-
شش کانج
لغتنامه دهخدا
شش کانج . [ ش َ / ش ِ ن َ ] (اِ مرکب ) خیمه ٔ مدور و قلندری . (ناظم الاطباء). رجوع به شش خانج و شش خنج شود.
-
قلندرانه
لغتنامه دهخدا
قلندرانه . [ ق َ ل َ دَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) باحال ، باسمت ، با چگونگی قلندری .