کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قلم پاک کن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فاق قلم
لغتنامه دهخدا
فاق قلم . [ ق ِق َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به فاق شود.
-
هفت قلم
لغتنامه دهخدا
هفت قلم . [ هََ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) هفت نوع شیوه ٔ کتابت خط فارسی است که نامهای آنها بدین قرار است : ثلث ، محقق ، توقیع، ریحان ، رقاع ، نسخ ، و تعلیق . (از برهان ). اقلام معروف قدیم شش قلم است که عبارتند از: ثلث ، ریحان ، نسخ ، رقاع ، تعلیق ، و غبار...
-
هم قلم
لغتنامه دهخدا
هم قلم . [ هََ ق َ ل َ ] (ص مرکب ) شریک و انباز در کتابت . (آنندراج ) : دو هم جنس دیرینه ٔ هم قلم نباید فرستاد یک جا به هم .سعدی .تا به وصف چشم شوخش نامه ای انشا کنندهم قلم گشتند نرگسها به صحن بوستان . شفیع اثر.مرا بر جرم ناحق دلفریبی متهم داردکه در ...
-
یک قلم
لغتنامه دهخدا
یک قلم . [ ی َ / ی ِ ق َ ل َ ](ص مرکب ، ق مرکب ) نوشته هایی که به یک قلم و به یک شیوه نوشته شده باشد. (ناظم الاطباء). || کنایه از تمام و مجموع . (از آنندراج ). همه . بالکل . (غیاث ). همگی . جملگی . تماماً. (ناظم الاطباء) : بس که فکرم یک قلم گردید صرف...
-
brush mark
ردِ قلم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] پستیوبلندیهای کوچک بر سطح پوشرنگ که ناشی از حرکت قلممو است
-
سیاه قلم
فرهنگ فارسی معین
(قَ لَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) نوعی نقاشی که در آن فقط با قلم و مرکب سیاه یا مداد کار شده باشد.
-
قلم برگرفتن
فرهنگ فارسی معین
(قَ لَ. بَ. گِ رِ تَ) [ معر - فا. ] (مص ل .) کنایه از: باج و خراج نگرفتن .
-
قلم دادن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) (مص م .) به حساب آوردن ، به شمار آوردن .
-
قلم کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) [ معر - فا. ] (مص م .) بریدن ، قطع کردن .
-
قلم بندی
فرهنگ فارسی معین
(قَ لَ. بَ) [ معر. ] (حامص .) عمل قلم بند و آن تهیه و ساختن قلم مو برای انواع نقاشی ها است .
-
قلم تراش
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ) (اِمر.) چاقوی کوچک جیبی جهت تراشیدن قلم .
-
قلم زده
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ دِ) [ معر - فا. ] (ص مف .) 1 - نوشته ، مکتوب . 2 - منقش . 3 - فلزی که روی آن قلمزنی شده باشد.
-
قلم مو
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ معر. فا. ] (اِمر.) قلم مودار مخصوص رنگ ، روغن که نقاشان به کار برند و آن انواع مختلف دارد.
-
قلم نی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . نِ) (اِمر.) قلمی که از ساقة نی تراشند و برای خوش نویسی به کار برند.
-
تراشش قلم
لغتنامه دهخدا
تراشش قلم . [ ت َ ش ِ ش ِ ق َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) میدان قلم . جِلْفه .