کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قلمداد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قلمداد
/qalamdād/
معنی
بهحسابآورده؛ بهشمارآورده؛ برآورد.
〈 قلمداد کردن: (مصدر متعدی) [مجاز] به حساب آوردن؛ به شمار آوردن؛ برآورد کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
لحاظ، محسوب، منظور
فعل
بن گذشته: قلمداد کرد
بن حال: قلمداد کن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قلمداد
واژگان مترادف و متضاد
لحاظ، محسوب، منظور
-
قلمداد
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ معر - فا. ] (ص مف .) محسوب ، به شمار.
-
قلمداد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] qalamdād بهحسابآورده؛ بهشمارآورده؛ برآورد.〈 قلمداد کردن: (مصدر متعدی) [مجاز] به حساب آوردن؛ به شمار آوردن؛ برآورد کردن.
-
واژههای مشابه
-
قلمداد کردن
دیکشنری فارسی به عربی
خصص
-
مقصر قلمداد کردن
دیکشنری فارسی به عربی
جرم
-
کم ارزش قلمداد کردن
دیکشنری فارسی به عربی
خفف
-
جستوجو در متن
-
putative
دیکشنری انگلیسی به فارسی
احتمالی، قلمداد شده
-
extenuated
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تضعیف شده است، کم تقصیر قلمداد کردن، کم کردن، رقیق کردن، تخفیف دادن، کاستن از، کوچک کردن، کمارزش قلمداد کردن، نازک کردن، خرد ساختن، خرد کردن
-
incriminates
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اتهامات، متهم کردن، مقصر قلمداد کردن، بگناه متهم کردن، گرفتار کردن، تهمت زدن به، گناهکار قلمداد نمودن
-
incriminated
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متهم، متهم کردن، مقصر قلمداد کردن، بگناه متهم کردن، گرفتار کردن، تهمت زدن به، گناهکار قلمداد نمودن
-
incriminating
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مجرمانه، متهم کردن، مقصر قلمداد کردن، بگناه متهم کردن، گرفتار کردن، تهمت زدن به، گناهکار قلمداد نمودن
-
extenuate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تضعیف، کم تقصیر قلمداد کردن، کم کردن، رقیق کردن، تخفیف دادن، کاستن از، کوچک کردن، کمارزش قلمداد کردن، نازک کردن، خرد ساختن، خرد کردن
-
incriminate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ادعا كردن، متهم کردن، مقصر قلمداد کردن، بگناه متهم کردن، گرفتار کردن، تهمت زدن به، گناهکار قلمداد نمودن