کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قلم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قلم
/qalam/
معنی
۱. هر وسیلهای که با آن بنویسند؛ خامه؛ کِلک.
۲. (اسم مصدر، اسم) [مجاز] نویسندگی.
۳. [مجاز] شیوۀ نوشتن؛ سبک.
۴. (زیستشناسی) [مجاز] هریک از استخوانهای دستوپای انسان و سایر جانداران.
۵. [مجاز] نوع؛ گونه.
۶. شصتوهشتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۲ آیه؛ نونوالقلم.
۷. واحد شمارش برخی اشیا.
〈 قلم راندن: (مصدر متعدی)
۱. حکم کردن.
۲. [قدیمی، مجاز] رقم زدن؛ رقم کردن؛ نوشتن.
〈 قلم زدن: (مصدر لازم) [مجاز]
۱. نوشتن.
۲. نقش کردن؛ نقاشی کردن.
۳. حکاکی کردن.
〈 قلم شدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] قطع شدن؛ بریده شدن.
〈 قلم کردن: (مصدر متعدی) [مجاز]
۱. بریدن.
۲. چیزی را به شکل قلم قطع کردن.
〈 قلم کشیدن: (مصدر متعدی) [مجاز]
۱. خط کشیدن؛ خط زدن.
۲. حذف کردن.
۳. نادیده گرفتن؛ بیتوجهی کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خامه، کلک، نی
۲. رقم
۳. لول
برابر فارسی
خامه
فعل
بن گذشته: از قلم افتاد
بن حال: از قلم افت
دیکشنری
ballpoint (p, article, chisel, entry, line, pen
-
جستوجوی دقیق
-
قلم
واژگان مترادف و متضاد
۱. خامه، کلک، نی ۲. رقم ۳. لول
-
قلم
فرهنگ واژههای سره
خامه
-
قلم
فرهنگ فارسی معین
(قَ لَ) [ معر - یو. ] (اِ.) 1 - هر ابزاری که با آن بنویسند. 2 - نی تراشیده که با آن بنویسند. ؛ ~ به تخم چشم زدن کنایه از: کار نویسندگی یا قلم زنی کردن .
-
قلم
لغتنامه دهخدا
قلم . [ ق َ ل َ ] (ع مص ) چیدن و تراشیدن ناخن و جز آن را. (منتهی الارب ). || قطع کردن . (اقرب الموارد). در اقرب الموارد قلم به فتح اول و سکون دوم را قطع کردن چیزی و چیدن ناخن معنی کرده است .- قلم شدن ؛ دو نیمه شدن . قطع شدن . شکسته شدن . از یکدیگر ج...
-
قلم
دیکشنری عربی به فارسی
قلم , کلک , شيوه نگارش , خامه , نوشتن , اغل , حيوانات اغل , خانه ييلا قي , نگاشتن , بستن , درحبس انداختن
-
قلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی، جمع: اقلام] qalam ۱. هر وسیلهای که با آن بنویسند؛ خامه؛ کِلک.۲. (اسم مصدر، اسم) [مجاز] نویسندگی.۳. [مجاز] شیوۀ نوشتن؛ سبک.۴. (زیستشناسی) [مجاز] هریک از استخوانهای دستوپای انسان و سایر جانداران.۵. [مجاز] نوع؛ گونه.۶. ...
-
قلم
دیکشنری فارسی به عربی
اسلوب , دخول , عمود , قلم
-
قلم
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: qalam طاری: qelam طامه ای: qelam/sarneyza طرقی: qelam کشه ای: qelam نطنزی: qelem
-
واژههای مشابه
-
قَلَمِ
فرهنگ واژگان قرآن
قلم - ابزار نوشتن
-
قلم شدن، قلم کردن.
لهجه و گویش تهرانی
گردشکن کردن استخوان
-
قلم کردن یا قلم خوردن
لهجه و گویش تهرانی
دونیم کردن، یا دونیم شدن
-
کج قلم
لغتنامه دهخدا
کج قلم . [ ک َق َ ل َ] (ص مرکب ) که قلم کج دارد. که قلم بر استقامت و راستی ندارد. که بر غیر استقامت قلم راند : مژگان تو از کج قلمی دست نداردهر چند ز خط حسن تو در پای حساب است . صائب (از آنندراج ).رهزن ازراه محال است نهد پای به راه طینت کج قلمان راست ...
-
گوش قلم
لغتنامه دهخدا
گوش قلم . [ ش ِ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) تنها و جریده . و این همان است که به اسب و قمچی شهرت دارد. دم قلم . (آنندراج ).
-
slip of the pen, lapsus calami
لغزش قلم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد، روانشناسی] خطای ناخودآگاه در نوشتار