کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قلبة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قلبة
لغتنامه دهخدا
قلبة. [ ق َ ل َ ب َ ] (ع اِ) بیماری و ماندگی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): ما به قلبة؛ ای داء و عیب . (اقرب الموارد).
-
قلبة
لغتنامه دهخدا
قلبة. [ ق ِ ل َ ب َ ] (ع اِ) ج ِ قُلْب . (اقرب الموارد). رجوع به قُلْب شود.
-
قلبة
لغتنامه دهخدا
قلبة. [ ق ُ ب َ ] (ع ص ) مؤنث قُلْب . خالص نسب : امراءة قلبة؛ زن خالص نسب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قلب شود. || (اِمص ) سرخی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). حمرة. (اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
قلبه
فرهنگ فارسی معین
(قُ بِ) (اِ.) چوبی که گاوآهن را به آن ببندند و به گردن گاو بگذارند.
-
قلبه
لغتنامه دهخدا
قلبه . [ ق ُ ب َ / ب ِ ] (اِ) چوبی دراز آهن زده که بدان به واسطه ٔ جفت گاو زمین را شکافند. (آنندراج از غیاث اللغات ).
-
قلبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [منسوخ] qolbe چوبی که گاوآهن را به آن ببندند و به گردن جفت گاو بگذارند.
-
قَلْبَهُ
فرهنگ واژگان قرآن
قلبش ( قلب در قرآن مرکز ادراک انسان شناخته می شود و به تازگی تحقیقات علمی نیز نشان داده است در اطراف بدن هر انسانی یک میدان الکترو مغناطیسی به مرکزیت قلب وجود دارد و ادراکات انسان از قلب سرچشمه گرفته وسپس فلب پیامها را به مغز با همان میدان الکترومغن...
-
قلبه ران
لغتنامه دهخدا
قلبه ران . [ ق ُ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) گاوران . (آنندراج ).
-
قلبه رانی
لغتنامه دهخدا
قلبه رانی . [ق ُ ب َ / ب ِ ] (حامص مرکب ) گاورانی . (از آنندراج ).
-
قلوه سنگ ، قلبه سنگ
لهجه و گویش تهرانی
سنگ گرد به اندازه مشت کوچک
-
واژههای همآوا
-
غلبة
لغتنامه دهخدا
غلبة. [ غ َ ل َ ب َ ] (ع مص ) غلبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مصادر زوزنی ). به معنی غَلب و غَلَب (مص ). (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). چیره شدن و زبردستی . (آنندراج ). چیرگی . نجدت . تَغَلﱡب . قهر. استیلاء. فیروزی . فیرو...
-
غلبة
لغتنامه دهخدا
غلبة. [ غ َ ل ُب ْ ب َ ] (ع مص ) چیره شدن . (منتهی الارب ). به معنی غَلب و غَلَبَة و غُلُبَّة. (از تاج العروس ). رجوع مدخل های مذکور شود.
-
غلبة
لغتنامه دهخدا
غلبة. [ غ ُ ل ُب ْ ب َ ] (ع مص ) چیره شدن . (منتهی الارب ). چیره شدن و زبردستی . (آنندراج ). به معنی غَلب و غَلَب و غَلَبَة. (از اقرب الموارد). رجوع به مدخل های مذکور شود. || (اِمص ) چیرگی . || (ص ) رجل غلبة؛ مرد زودخشم . (منتهی الارب ).