کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قلاع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قلاع
/qelā'/
معنی
= قلعه
فرهنگ فارسی عمید
برابر فارسی
دژها
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قلاع
فرهنگ واژههای سره
دژها
-
قلاع
فرهنگ فارسی معین
(قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ قلعه .
-
قلاع
لغتنامه دهخدا
قلاع . [ ق َل ْ لا ] (ع ص ) نیک دروغ گوی . (منتهی الارب ). دروغگوی . (اقرب الموارد). || زن جلب . (منتهی الارب ). قواد. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || کفن آهنج . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). نباش . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || سرهنگ . (منتهی...
-
قلاع
لغتنامه دهخدا
قلاع . [ ق ِ ] (ع اِ)ج ِ قلعة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قلعة شود. || ج ِ قَلْع. (ناظم الاطباء). || ج ِ قِلْع. (منتهی الارب ). رجوع به قلع شود.
-
قلاع
لغتنامه دهخدا
قلاع . [ ق ُ ] (ع اِ) گل تراشه که بعدِ خشک شدن آب کفته گردد. || خاک درواشده که زیر او سماروغ برآمده باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و مشدد نیز آید. || بیماریی است گوسفندان راکه در دهن پیدا آید. (منتهی الارب ). بثرات تکون فی جلدة الفم و اللسان . ...
-
قلاع
لغتنامه دهخدا
قلاع . [ ق ُل ْ لا ] (ع اِ) گیاهی است از قسم جَنْبه که شتر خشک و تر آن را خورد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سنگ . (اقرب الموارد).
-
قلاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قِلعَة] [قدیمی] qelā' = قلعه
-
واژههای مشابه
-
قلاع الدعوة
لغتنامه دهخدا
قلاع الدعوة. [ ق ِ عُدْ دَع ْ وَ ] (اِخ ) از توابع طرابلس است . این قلعه از راشدالدین محمد شاگرد علاءالدین علی صاحب قلعه ٔ الموت بود. (تحفةالدهر دمشقی ص 208).
-
اصحاب قلاع
لغتنامه دهخدا
اصحاب قلاع . [ اَ ب ِ ق ِ ] (اِخ ) اصحاب القلاع . باطنیه . اسماعیلیه . اصحاب جبال : و در این ایام اصحاب قلاع به قتل و احراق مبتلی بودند. (از تتمه ٔ صوان الحکمة ص 213). و لما اتفق احراق اصحاب الجبال و القلاع من الباطنیة... (تتمه ٔ صوان الحکمة ص 163). ...
-
واژههای همآوا
-
غلاء
لغتنامه دهخدا
غلاء. [ غ َ ] (ع مص ) گران شدن نرخ . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (مصادر زوزنی ). گرانی نرخ . (مهذب الاسماء). قحط و گران شدن نرخ غله و هرچیز. (غیاث اللغات ). گران گردیدن نرخ . (منتهی الارب ). ضد رخص . بالا رفتن قیمت . (از اقرب الموارد) : در میان اهل ف...
-
غلاء
لغتنامه دهخدا
غلاء. [ غ ِ ] (ع مص ) به غایت برداشتن دست را در انداختن تیر، یا به نهایت قوت دور انداختن . (منتهی الارب ). مصدر دوم باب مفاعله ، از غالی ̍. (از اقرب الموارد). مغالاة. (اقرب الموارد). || مبالغه در کاری . || به بهای گران خریدن . (از اقرب الموارد). رجوع...
-
غلاء
لغتنامه دهخدا
غلاء. [ غ ِ ] (ع اِ) ج ِ غَلْوَة. (منتهی الارب ). رجوع به غلوة شود.
-
غلاء
فرهنگ فارسی معین
(غَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) گران شدن نرخ چیزی . 2 - (اِمص .) گرانی . 3 - قحطی ، نایابی .