کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قلاشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قلاشی
/qallāši/
معنی
۱. رندی.
۲. حیلهگری.
۳. عیاری: ◻︎ گرچه قومی را صلاح و نیکنامی ظاهر است / ما به قلاشی و رندی در جهان افسانهایم (سعدی۲: ۱۲۰).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قلاشی
فرهنگ فارسی معین
(قَلّ) [ تر - فا. ] (حامص .) 1 - میخوارگی ، باده پرستی . 2 - عیاری .
-
قلاشی
لغتنامه دهخدا
قلاشی .[ ق َل ْ لا ] (حامص ) حرفه ٔ قلاش . عمل قلاش : با دل گفتم که ای همه قلاشی چونی و چگونه ای کجامی باشی . انوری .بعون اللَّه نه ای مشهور و معروف چو عوانان به قلاشی و رندی . سوزنی .برخیز تا یکسو نهیم این دلق ازرق فام رابر باد قلاشی دهیم این شرک تق...
-
قلاشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] qallāši ۱. رندی.۲. حیلهگری.۳. عیاری: ◻︎ گرچه قومی را صلاح و نیکنامی ظاهر است / ما به قلاشی و رندی در جهان افسانهایم (سعدی۲: ۱۲۰).
-
جستوجو در متن
-
دغلکاری
واژگان مترادف و متضاد
تقلب، حقهبازی، قلاشی ≠ درستکاری
-
کلش کردن
لغتنامه دهخدا
کلش کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کلاشی کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلش و کلاش و قلاش و قلاشی شود.
-
کلاشی
لغتنامه دهخدا
کلاشی .[ ک َل ْ لا ] (حامص ) قلاشی . (ناظم الاطباء). پول درآوردن از کسان با سماجت . و با کردن صرف می شود. عمل کلاشی .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاش شود.
-
دندی
لغتنامه دهخدا
دندی . [دَ ] (حامص ) صفت و حالت دند. دند بودن : بعون اللَّه بتی مشهور و معروف چو عوّانان به قلاشی و دندی . سوزنی (از جهانگیری ).رجوع به دند شود. || گسی . عفوصت . عفصی . قبض . (یادداشت مؤلف ).
-
عوان
لغتنامه دهخدا
عوان . [ ع َوْ وا ] (ص ) سخت گیرنده و ظالم و زجرکننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به عَوان شود. || سرهنگ دیوان سلطان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به عَوان شود : بعون اللَّه نه ای معروف و مشهورچو عوانان به قلاشی و رندی .سوزنی .
-
خدمتگری
لغتنامه دهخدا
خدمتگری . [ خ ِ م َ گ َ ] (حامص مرکب ) خدمت کاری . حالت خدمتگر. عمل خدمتگر : ولیکن بخدمتگری هفت سال کمربسته باید بفرخنده حال . شمسی (از یوسف و زلیخا).سرای ملک بخدمتگریست بر درگاه . سوزنی .تو به همه ٔ کویها فرودویدی از مقامری و قلاشی و خدمتگری . (کتاب...
-
رندی
لغتنامه دهخدا
رندی . [ رِ ] (حامص ) رند بودن . در حالت و هیئت و افکار و عقاید چون رندان بودن . زیرکی و غداری و نیرنگ سازی : نخواهی بیش و نپسندی ز فرزندان بسیارت مگرآن را کز او ناید به جز بدفعلی و رندی . ناصرخسرو.بعون اﷲ نه ای معروف و مشهورچون عوّانان به قلاّشی و ر...
-
فام
لغتنامه دهخدا
فام . (اِ) قرض . دین . (برهان ). وام : به فعل نیک و به گفتار خوب ، پشت عدوچو عاقلان جهان زیر فام باید کرد. ناصرخسرو.رجوع به وام شود. || لون و رنگ . (برهان ). و در این معنی به تنهایی مستعمل نیست و جزء دوم کلمات دیگر است . (یادداشت بخط مؤلف ). و ترکیب...
-
قلاش
لغتنامه دهخدا
قلاش . [ ق َل ْ لا ] (ص ) زیرک حیله گر. این کلمه فارسی است زیرا در کلام عرب شین پس از لام وجود ندارد. (اقرب الموارد). مردم بی نام و ننگ و لوند و بی چیز و مفلس و ازکائنات مجرد را گویند. (برهان ) (آنندراج ). مکار و میخواره و باده پرست و خراباتی و مقیم ...
-
پیمان کردن
لغتنامه دهخدا
پیمان کردن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متعهد شدن .عهد کردن . پذیرفتن از. تعهد. شرط. (دهار) (تاج المصادر). اشتراط. (تاج المصادر بیهقی ). عقد. (دهار). (تاج المصادر بیهقی ). عهد. (تاج المصادر) : ابا هر که پیمان کنم بشکنم پی و بیخ رادی بخاک افکنم ....
-
تقوی
لغتنامه دهخدا
تقوی . [ ت َق ْ وا ] (ع اِ) پرهیزگاری . (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پرهیز. اصله تقیا قلبوه للفروق بین الاسم و الصفة و قوله تعالی هو اهل التقوی ؛ ای اهل ان یتقی عقابه . (منتهی الارب ). پرهیزگاری و ترس ؛ یعنی ترسیدن از حق تعالی جل شأنه ...