کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قفول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قفول
/qoful/
معنی
بازگشتن از سفر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قفول
لغتنامه دهخدا
قفول . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قُفل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قفل شود.
-
قفول
لغتنامه دهخدا
قفول . [ ق ُ ] (ع مص ) بازگشتن ازسفر. (منتهی الارب ). بازگشتن ، یا از سفر به خصوص بازگشتن . (اقرب الموارد). || بازگرداندن . (اقرب الموارد). || خشک گشتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). باریک اندام گشتن و خشک شدن . || قفل کردن در. (اقرب الموارد). || ب...
-
قفول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qoful بازگشتن از سفر.
-
واژههای همآوا
-
غفول
لغتنامه دهخدا
غفول . [ غ َ ] (ع ص ) شتر ماده که به سبب متانت و رزانت از چیزی نرمد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتر ماده ٔ ابلهی که از شیر دادن به بچه ٔ از شیر بازگرفته شده امتناع نکند و به دوشیدن شیر از وی بی اعتنا باشد. (از اقرب الموارد).
-
غفول
لغتنامه دهخدا
غفول . [ غ ُ ] (ع مص ) غافل شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). به معانی غفلة و غَفَل . (از اقرب الموارد). رجوع به غفلة و غَفَل شود.
-
غفول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qoful غافل شدن؛ فراموش کردن؛ از یاد بردن.
-
جستوجو در متن
-
قفل
لغتنامه دهخدا
قفل . [ ق َ ] (ع اِ) هرچه خشک گردد از درخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (مص ) برگشتن ، یا از سفر برگشتن . || بازگرداندن : قفل الامیر الجند؛ ارجعهم . || احتکار و فراهم آوردن آذوقه . (اقرب الموارد). رجوع به قفول (ع مص ) شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن صالح بن شیخ بن عمیرة، مکنی به ابوالحسن . یکی از اصحاب ابوالعباس ثعلب . مرزبانی در کتاب المقتبس ذکر او آورده است . و ابن بشران در تاریخ خود گوید که در سال 320 هَ .ق . ابوبکر بن ابی شیخ به بغداد درگذشت و او مح...
-
کلیچه
لغتنامه دهخدا
کلیچه . [ ک ُ چ َ / چ ِ ] (اِ) مطلق قرص (نان ) (فرهنگ فارسی معین ). قرص . قرصه . (دهار). قرص . (مقدمة الادب زمخشری ) (نصاب ) : به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت به صدکلیچه سبال تو شوله روب نرفت . عماره .نگه کن که در پیشت آب است و چاه کلیچه میفکن که ...
-
قفل
لغتنامه دهخدا
قفل . [ ق ُ ] (ع اِ) درختی است حجازی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درقش . (منتهی الارب ). || نشان . || کلیدانه . (منتهی الارب ). آهنی است که بدان در را بندند. (اقرب الموارد). ج ، اَقفال ، اَقْفُل ، قُفول . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و با لفظ س...