کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قفل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قفل
/qofl/
معنی
وسیلهای فلزی که به در صندوق یا خانه میزنند و در را با آن میبندند؛ کلیدان.
〈 قفل ابجد: نوعی قفل که با حروف الفبا باز و بسته میشود.
〈 قفل رومی: (موسیقی) [قدیمی] از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو قفل رومی آوردی در آهنگ / گشادی قفل گنج از روم و از زنگ (نظامی۱۴: ۱۸۰)، ◻︎ بلبل همیسراید چون باربَد / قالوس و قفل رومی و جالینوس (عنصری: ۳۳۷).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بسته، بند، کلون، کوپله ≠ کلید
برابر فارسی
چیلان
فعل
بن گذشته: قفل کرد
بن حال: قفل کن
دیکشنری
lock, padlock
-
جستوجوی دقیق
-
قفل
واژگان مترادف و متضاد
بسته، بند، کلون، کوپله ≠ کلید
-
قفل
فرهنگ واژههای سره
چیلان
-
قفل
فرهنگ فارسی معین
(قُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اسبابی برای بستن چیزی و جلوگیری از دسترسی آزادانه به آن . 2 - اسبابی که جز با کلید یا رمز معینی باز نشود.
-
قفل
لغتنامه دهخدا
قفل . [ ق َ ] (ع اِ) هرچه خشک گردد از درخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (مص ) برگشتن ، یا از سفر برگشتن . || بازگرداندن : قفل الامیر الجند؛ ارجعهم . || احتکار و فراهم آوردن آذوقه . (اقرب الموارد). رجوع به قفول (ع مص ) شود.
-
قفل
لغتنامه دهخدا
قفل . [ ق َ ف َ ] (اِخ ) کوه های قرمزرنگی است در راه مکه از طریق بستان ابن عامر به سوی قرن المنازل . (معجم البلدان ).
-
قفل
لغتنامه دهخدا
قفل . [ ق َ ف َ ] (ع اِ) اسم جمع به معنی قُفّال ، یعنی بازگردندگان از سفر. (منتهی الارب ). رجوع به قُفّال شود.
-
قفل
لغتنامه دهخدا
قفل . [ ق ُ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
-
قفل
لغتنامه دهخدا
قفل . [ ق ُ ] (اِخ ) موضعی است ، و در شعر ابوتمام از آن یاد شده است . (معجم البلدان ).
-
قفل
لغتنامه دهخدا
قفل . [ ق ُ ] (ع اِ) درختی است حجازی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درقش . (منتهی الارب ). || نشان . || کلیدانه . (منتهی الارب ). آهنی است که بدان در را بندند. (اقرب الموارد). ج ، اَقفال ، اَقْفُل ، قُفول . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و با لفظ س...
-
قفل
لغتنامه دهخدا
قفل . [ ق ُ ف ُل ل ] (ع اِ) آنچه بدان در را بندند. (اقرب الموارد).
-
قفل
دیکشنری عربی به فارسی
طره گيسو , دسته پشم , قفل , چخماق تفنگ , چفت و بست , مانع , سد متحرک , سدبالا بر , چشمه پل , محل پرچ يا اتصال دوياچند ورق فلزي , قفل کردن , بغل گرفتن , راکد گذاردن , قفل شدن , بوسيله قفل بسته ومحکم شدن , محبوس شدن , انسداد , بستن
-
قفل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَقفال و اَقفُل و قُفُول] qofl وسیلهای فلزی که به در صندوق یا خانه میزنند و در را با آن میبندند؛ کلیدان.〈 قفل ابجد: نوعی قفل که با حروف الفبا باز و بسته میشود.〈 قفل رومی: (موسیقی) [قدیمی] از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو ...
-
قفل
دیکشنری فارسی به عربی
قفل
-
قفل
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: qofl/ kulun طاری: qolf/ kulun طامه ای: qolf/ kolun طرقی: qolf/ kulun کشه ای: qolf/ kulun نطنزی: qofl
-
قفل
واژهنامه آزاد
کوپَلِه، یا به کوتاه کُپل. «قفل» تازی شدۀ «کوپله» است. آن با couple در زبان های اروپایی همریشه است. بروید به دهخدا، سرواژۀ کوپله.