کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قفس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قفس
/qafas/
معنی
جایگاه مشبک چوبی یا فلزی که برای پرندگان یا حیوانات وحشی درست کنند.
فرهنگ فارسی عمید
برابر فارسی
زندان
دیکشنری
cage
-
جستوجوی دقیق
-
قفس
فرهنگ واژههای سره
زندان
-
قفس
فرهنگ فارسی معین
(قَ فَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - محفظه ای برای نگه داری پرندگان . 2 - استخوان جناغ سینه . 3 - زندان . 4 - هر جای تنگ .
-
قفس
لغتنامه دهخدا
قفس . [ ق َ ] (ع مص ) مردن . (اقرب الموارد). رجوع به قفز شود. || دست وپای بستن آهو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قفس الظبی قفساً؛ ربط یدیه و رجلیه . (اقرب الموارد). || به موی کسی گرفتن . (منتهی الارب ): قفس فلان را؛ گرفتن موی وی را و کشیدن وی بدان ...
-
قفس
لغتنامه دهخدا
قفس . [ ق َ ف َ ] (اِ) معروف است ، و آن جایی باشد شبکه دار که از چوب و برنج و آهن و امثال آن بافند و جانوران ِ پرنده ٔ وحشی را در آن کنند ، و معرب آن قفص باشد به صاد بی نقطه . (برهان ). کوفجان : شکل تنوره چون قفس ، طاوس و زاغش همنفس چون ذروه ٔافلاک ب...
-
قفس
لغتنامه دهخدا
قفس . [ ق َ ف َ ] (ع مص ) بزرگ گشتن کرانه ٔ سر بینی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
قفس
لغتنامه دهخدا
قفس . [ ق ُ ] (اِخ ) مردمی هستند در کرمان چون اکراد که آنان را قفس و بلوص خوانند.بیشتر این کلمه را با صاد تلفظ کنند. رهنی گوید: قفس کوهی است از کوههای کرمان و ساکنان آن یمنی هستند،که به هیچ دین و آیینی پای بند نیستند و معذلک به علی بن ابی طالب سخت عق...
-
قفس
لغتنامه دهخدا
قفس . [ق ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اقفس . (اقرب الموارد). به معنی آنکه پدرش غیرعربی و مادرش عربی باشد. (منتهی الارب ).
-
قفس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] ‹قفص› qafas جایگاه مشبک چوبی یا فلزی که برای پرندگان یا حیوانات وحشی درست کنند.
-
قفس
دیکشنری فارسی به عربی
قفص
-
واژههای مشابه
-
هم قفس
لغتنامه دهخدا
هم قفس . [ هََ ق َ ف َ ] (ص مرکب ) مرغ که با مرغ دیگر در یک قفس باشد : نه عجب گر فرورود نفسش عندلیبی ، غراب هم قفسش . سعدی .سعدی نفس شمردن دانا به وقت نزع خوشتر ز زندگانی با غیر هم قفس .سعدی .
-
قفس اهنی
دیکشنری فارسی به عربی
مشبک
-
کنج قفس
لهجه و گویش تهرانی
جای دلگیر
-
باد در قفس بودن
لغتنامه دهخدا
باد در قفس بودن . [ دَرْ ق َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به باد در قفص بودن و باد شود.
-
دام و قفس
فرهنگ گنجواژه
تله.