کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قفر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غفر
لغتنامه دهخدا
غفر. [ غ ُ ] (اِخ ) قلعه ای است در یمن از اعمال اَبیَن . (از معجم البلدان ).
-
غفر
لغتنامه دهخدا
غفر. [ غ ُ ] (ع اِ) بزغاله ٔ کوهی . به فتح و ضم اول هر دو آمده و بیشتر به ضم است . (از منتهی الارب ). ولد الارویة. (اقرب الموارد).
-
غفر
لغتنامه دهخدا
غفر. [ غ ُ ف ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غَفور. (از اقرب الموارد). رجوع به غفور شود.
-
غفر
فرهنگ فارسی معین
(غَ فْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پوشاندن ، چیزی را پوشاندن . 2 - (اِمص .) چشم پوشی از گناه ، آمرزیدن .
-
غفر
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) منزل پانزدهم ماه که سه ستارة کوچک است در برج میزان .
-
غفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] qafr ۱. پرز جامه.۲. موی نرم و ریز در ساق پا، پشت گردن، یا پیشانی.۳. (زیستشناسی) بزغالۀ کوهی؛ بچۀ بز کوهی.۴. (نجوم) از منازل قمر.۵. (نجوم) سه ستارۀ کوچک در برج میزان.
-
غَفَرَ
فرهنگ واژگان قرآن
آمرزيد - گذشت کرد(کلمه عفو به معناي محو اثر است ، و کلمه مغفرت به معناي پوشاندن است )
-
جستوجو در متن
-
قفار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قَفر] [قدیمی] qefār = قفر
-
قفور
لغتنامه دهخدا
قفور. [ ق ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَفْر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قفر شود.
-
قفار
لغتنامه دهخدا
قفار. [ ق ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَفْر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ قَفْر، به معنی زمین غیرآباد که آب و گیاه در آن نباشد. رجوع به قفر شود.
-
قفار
فرهنگ فارسی معین
(قِ) [ ع . ] (اِ.) جِ قفر؛ بیابان ها.
-
قفز
لغتنامه دهخدا
قفز. [ ] (اِ) نبات کشوث است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به قفر شود.
-
صفیحة
لغتنامه دهخدا
صفیحة. [ ص َ ح َ ] (اِخ ) موضعی است در بلاد بنی اسد. عبیدبن ابرص گوید : لیس رسم علی الدفین یبالی فلوی ذروة فجنبی ذیال فالمروات فالصفیحة قفرکل قفر و روضه محلال .(معجم البلدان ).
-
قفرة
لغتنامه دهخدا
قفرة. [ ق َ رَ ] (ع ص ، اِ) به معنی قفر، یعنی زمین خالی و بیابان بی آب وگیاه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قفر شود. || امراءة فقرة؛ زن کم گوشت . (اقرب الموارد).
-
عرق الجبال
لغتنامه دهخدا
عرق الجبال . [ ع ِ قُل ْ ج ِ ] (ع اِ مرکب ) قفر است .(تحفه ٔ حکیم مؤمن ). مومیایی است . (مخزن الادویه ).