کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قفر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قفر
/qafr/
معنی
بیابان بیآبوعلف که در آن حیوان وجود نداشته باشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قفر
فرهنگ فارسی معین
(قَ فْ) [ ع . ] (اِ.) بیابان بی آب و علف . ج . قفار.
-
قفر
لغتنامه دهخدا
قفر. [ ق َ ] (اِ) نام دارویی است که آن را کشوث خوانند و آن مانند عشقه بر خار ترنجبین پیچد. (برهان ) (فهرست مخزن الادویه ).
-
قفر
لغتنامه دهخدا
قفر. [ ق َ ] (ع ص ، اِ) بیابان بی آب وگیاه وزمین خالی . (منتهی الارب ). الخلاء من الارض لا ماء به ولا نبات ، و لیث گوید: قفر مکان خالی از مردم است و چه بسا که در آن گیاه اندکی بوده باشد. (اقرب الموارد). ج ، قِفار، قُفور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)...
-
قفر
لغتنامه دهخدا
قفر. [ ق َ ] (ع مص ) درپی رفتن و پیروی کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قفر الاثر قفراً؛ اقتفاه و تبعه . (اقرب الموارد).
-
قفر
لغتنامه دهخدا
قفر. [ ق َ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن واقع در 6 هزارگزی شمال داران و 2 هزارگزی شمال راه ازنا به اصفهان . موقع جغرافیایی آن دامنه ٔکوه و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 286 تن است . آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و دی...
-
قفر
لغتنامه دهخدا
قفر. [ ق َ ف َ ] (ع اِ) موی . (اقرب الموارد).
-
قفر
لغتنامه دهخدا
قفر. [ ق َ ف َ ] (ع مص ) کم شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قَفِرَ مال فلان قفراً؛ قل ّ. || کم شدن گوشت و لاغر شدن : قفرت المراءة؛ قل ّ لحمها. (اقرب الموارد). || بی نانخورش گشتن طعام . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
قفر
لغتنامه دهخدا
قفر. [ ق َ ف ِ ] (ع ص ) کم موی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و در شعر به تخفیف یعنی به سکون فاء آمده است . (از اقرب الموارد). || گرگ منسوب به قَفْر. (اقرب الموارد). گرگ بیابانی . (منتهی الارب ).
-
قفر
لغتنامه دهخدا
قفر. [ ق ُ ] (اِ) اسم قار است . (فهرست مخزن الادویة). اسم جنس قار و عرق الجبال است و آنچه شبیه به قیر در تکون باشد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
قفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: قِفار و قُفُور و قفرات] ‹قفره› [قدیمی] qafr بیابان بیآبوعلف که در آن حیوان وجود نداشته باشد.
-
واژههای مشابه
-
بنات قفر
لغتنامه دهخدا
بنات قفر. [ ب َ ت ُ ق َ ] (ع اِ مرکب ) هر نوع حیوان وحشی . وحوش . (از المرصع).
-
واژههای همآوا
-
غفر
لغتنامه دهخدا
غفر. [ غ َ ] (ع مص ) غفر امر؛ به چیز سزاوار و بایست بیاراستن کار را و اصلاح کردن . (منتهی الارب ). اصلاح کار. (المنجد): غفر الامر بغفرته و غفیرته ؛ اصلحه بما ینبغی ان یصلح به . (اقرب الموارد). || غفر شی ٔ؛ پوشیدن چیز را. (منتهی الارب ). ستر. (از اقرب...
-
غفر
لغتنامه دهخدا
غفر. [ غ َ ف َ ] (ع مص ) غفر ثوب ؛ پرزه برآوردن جامه . (منتهی الارب ): غفر الثوب غفراً؛ ثار زئبره . (اقرب الموارد). باپرژه شدن جامه . (تاج المصادر بیهقی ). || غفر مریض ؛ بازگردان شدن بیماری وی . (از منتهی الارب ). به معنی غَفر. (اقرب الموارد).واسر شد...