کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قف
لغتنامه دهخدا
قف . [ ق ِ ] (اِ) تنگ . قرابه : چون خر تشنه خیال هر یکی از قف تن فکر را شربت مکی .مولوی .
-
قف
لغتنامه دهخدا
قف . [ ق ُف ف ] (اِخ ) نام یکی از وادیهای مدینه ، و اصمعی در شعر خود از آن یاد کند. (معجم البلدان ). رودباری است به مدینه . شاعری چیز دیگری را بر آن افزوده و آن را در شعر خود تثنیه آورده : کم للمنازل من عام و من زمن لآل اسماء فالقفین فالرکن .؟ (از من...
-
قف
لغتنامه دهخدا
قف . [ ق ُف ف ] (ع اِ) جای برجسته از زمین پست تر از کوه . (معجم البلدان ). زمین بلند. (منتهی الارب ). ما ارتفع من الارض . (اقرب الموارد). سنگهای به هم چسبیده مانند شتران پهلوی هم خوابیده که هیچ زمین همواری میان آنها نباشد، و این خود کوه است ولی ارتفا...
-
قف
لغتنامه دهخدا
قف . [ ق ُف ف ](اِخ ) موضعی است در سرزمین بابل نزدیک باجَوّا و سورا. شبیب بن بحرة اشجعی خارجی که در قتل علی علیه السلام با ابن ملجم دست داشت از اینجاست . (معجم البلدان ).
-
قف
لغتنامه دهخدا
قف . [ق َف ف ] (ع اِ) تره . || (ص ) سبزی خشک . (منتهی الارب ). خشک از سبزیهای گزیده . (اقرب الموارد).
-
قف
لغتنامه دهخدا
قف . [ق ِ ] (علامت اختصاری ) (اصطلاح تجوید) مرکب از دو حرف «ق » و «ف ». «ق » رمز است وقف را و «ف » رمز است کوفی را و یعنی وقف در قرآن نزد کوفیان . (اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
ابن قف
لغتنامه دهخدا
ابن قف . [ اِ ن ُ ق ُف ف ] (اِخ ) ابوالفرج امین الدولةبن موفق الدین یعقوب بن اسحاق کرکی نصرانی . طبیب و فیلسوف . پدران اودر خدمت ملوک ایوبی شغل کتابت داشته اند. مولد ابن قف در کرک است ، و در بعض نسخ عیون الاَنباء آخرین کس است که ابن ابی اصیبعه نام بر...
-
قف انظر
لغتنامه دهخدا
قف انظر. [ ق ِ اُ ظُ ] (ع اِ مرکب ) اسم آس بری است . (فهرست مخزن الادویة). رجوع به «قف و انظر» شود.
-
قف ء
لغتنامه دهخدا
قف ء. [ ق َف ْءْ ] (ع مص ) برگردیدن و تباه گشتن گیاه از باریدن باران یا خاک آلود کردن توجبه یا باران گیاه را پس چریدن ستور آن را، و این لغتی است در قفاء. (منتهی الارب ): قَفِئَت الارض قَفْاءً؛ مُطرت و فیها نبت فحمل علیه المطر فافسده او القف ء ان یقع ...
-
قف و انظر
لغتنامه دهخدا
قف و انظر. [ ق ِ وَن ْ ظُ ] (ع اِ مرکب ) آس بری . خیزران بلدی . (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای همآوا
-
غف
لغتنامه دهخدا
غف . [ غ َ ] (اِ) موی درهم پیچیده و مجعد. (از برهان قاطع). موی مجعد باشد. (فرهنگ اوبهی ). موی جعد باشد. (معیار جمالی شمس فخری ). || هرچیز محکم و استوار و سخت و هنگفت و بسته . (ناظم الاطباء).
-
غف
لغتنامه دهخدا
غف . [ غ َف ف ] (ع اِ) برگ خشک شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). برگ تری که خشک شود. (از اقرب الموارد). || (مص ) به حیله به دست آوردن . به دست آوردن از راه ملایمت و زبردستی ، مثلاً در مورد جلب توجه نیک کسی استعمال کنند. || گول زدن . فریفتن . || دسیسه ...
-
غف
لغتنامه دهخدا
غف . [ غ ُف ف ] (ع اِ) قوت روزگذار. (ناظم الاطباء) در فرهنگها به این معنی غُفَّة آمده است . رجوع به غُفَّة شود.