کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قعده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قعده
/qa'de/
معنی
۱. نوع نشستن.
۲. یکبار نشستن.
۳. مرکب انسان.
۴. فرش یا مسندی که بر آن بنشینند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قعده
فرهنگ فارسی معین
(قَ دَ یا دِ) [ ع . قعدة ] (مص ل . اِمر.) 1 - یک بار نشستن . 2 - مرکب انسان .
-
قعده
فرهنگ فارسی معین
(قُ دَ یا دِ) [ ع . قعدة ] (اِ.) 1 - آن چه که روی آن نشینند از قبیل زین و غیره . 2 - مرکب که بر آن سوار شوند.
-
قعده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قعدَة] [قدیمی] qa'de ۱. نوع نشستن.۲. یکبار نشستن.۳. مرکب انسان.۴. فرش یا مسندی که بر آن بنشینند.
-
واژههای مشابه
-
قعدة
لغتنامه دهخدا
قعدة. [ ق َ دَ ] (ع اِ) برای مره . (اقرب الموارد). || آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : یرتفع [ نبات الزقوم ] نحو قعدة الانسان و اکثر و اقل . (ابن بیطار). رجوع به قِعْدة شود. || مَرکب انسان . (اقرب الموارد). || گس...
-
قعدة
لغتنامه دهخدا
قعدة. [ ق َ ع َ دَ ] (ع اِ) هوده یا مرکبی است دیگر مر زنان را. (منتهی الارب ). مرکبی است مردم را. (اقرب الموارد). || گستردنی . (منتهی الارب ). طنفسة. (اقرب الموارد). || (اِخ ) خوارج که از نصرت علی سرپیچی کردند. (یادداشت مؤلف ).
-
قعدة
لغتنامه دهخدا
قعدة. [ ق ِ دَ ] (ع اِ) نوعی از نشست . || آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را. || فرزند پسین ، للذکر و الاثنی و الجمع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).- ذوالقِعْدة ؛ لغتی است در ذوالقَعْدة. (اقرب الموارد). رجوع به ذوالقعدة شود.
-
قعدة
لغتنامه دهخدا
قعدة. [ ق ُ دَ ] (ع اِ) شتری که راعی برای حاجات خود گرفته باشد. (اقرب الموارد) : پیشم چو ماه قعده ٔ شبرنگ از آن کشندتا خوانم آفتاب جنیبت برِ سخاش . خاقانی .قعده ٔ نقره خنگ روز آمده از جنیبتش ادهم شب فکند سم کندرو از مشمری . خاقانی .|| خر. (اقرب الموا...
-
قعدة
لغتنامه دهخدا
قعدة. [ ق ُ ع َ دَ ] (ع ص ) کثیرالقعود. (اقرب الموارد). بسیار نشیننده .
-
ذی قعده
فرهنگ فارسی معین
(قَ دَ) [ ع . ذی القعدة ] (اِ.) نک ذوالقعده .
-
ذی قعدة
لغتنامه دهخدا
ذی قعدة. [ ق َ / ق ِ دَ ] (ع اِ مرکب ) و ذیقعدة الحرام . رجوع به بذوالقعدة شود.
-
واژههای همآوا
-
قادح
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ ع . ] (اِفا.) سرزنش کننده ، طعنه زننده .
-
قادح
لغتنامه دهخدا
قادح . [ دِ ] (ع اِ) کبودی . (منتهی الارب ). || سیاهی دندان . (مهذب الاسماء). خوردگی دندان و درخت . شکاف در چوب . (منتهی الارب ). || کرم چوبخواره . (ناظم الاطباء). || عیب . تباهی . فساد. || (ص ) طعن زننده . عیب کننده . مضر. قدح کننده : اصرار بر صغیره...
-
قاده
لغتنامه دهخدا
قاده . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ قائد. رجوع به قائد شود : فریدون غوری نام که سروری از جمله قاده ٔ سلطان بود. (جهانگشای جوینی ).