کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قط زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قط زدن
معنی
(قَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) بریدن سر قلم های خوشنویسی .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قط زدن
فرهنگ فارسی معین
(قَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) بریدن سر قلم های خوشنویسی .
-
قط زدن
لغتنامه دهخدا
قط زدن . [ ق َ زَ دَ ] (مص مرکب ) مرکب است از قط به معنی بریدن هرچه باشد یا بر پهنا بریدن ، و زدن فارسی . (آنندراج ) : نویسم چون به سوی یار از حال درون نامه به دندان قط زنم انگشت و بنویسم به خون نامه .مسیح کاشی (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
قط زن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ) [ ع - فا. ] (اِ.) چوب باریکی که نوک قلم را هنگام بریدن روی آن می گذارند.
-
قط خوردن
لغتنامه دهخدا
قط خوردن . [ ق َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) بریده شدن هرچه باشد، یا بر پهنا بریده شدن . (آنندراج ).- قط خوردن قلم ؛ اصلاح سرقلمهای نی به وسیله ٔ چاقوی قلمتراش .
-
قط کردن
لغتنامه دهخدا
قط کردن . [ ق َ ک َ دَ] (مص مرکب ) مرکب است از قط عربی به معنی بریدن یا بر پهنا بریدن ، و کردن فارسی . (آنندراج ) : جای ناخن تیغسر میزد ز انگشتان ماچون قلم در وصف مژگان تو میکردیم قط.ابوالبرکات منیر (از آنندراج ).
-
چشمه قط
لغتنامه دهخدا
چشمه قط. [ چ َ م َ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان که در 24 هزارگزی باختر سنقر و 2 هزارگزی جنوب چشمه طوران واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 253 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات ، حبوبات و توتون ، شغل ...
-
قط الزباد
فرهنگ فارسی عمید
[عربی: قطالزُّباد (=گربۀ زباد)] (زیستشناسی) [قدیمی] qettozzobād = زباد
-
قط زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] (هنر) qat[t]zan ۱. در خوشنویسی، چاقوی کوچکی برای بریدن قلمنی.۲. در خوشنویسی، تکۀ باریکی از چوب یا استخوان که سر قلمنی را روی آن میگذارند و با قلمتراش میبرند.
-
جستوجو در متن
-
خامه زدن
لغتنامه دهخدا
خامه زدن . [ م َ / م ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) قلم را قط زدن . (غیاث اللغات ). کنایه از خامه تراشیدن . (آنندراج ) : نه چون خام کاری که مستی کندبخامه زدن خام دستی کند. نظامی .خامه مزن سوختن عامه راآلت تزویر مکن خامه را.امیرخسرو (از آنندراج ).
-
شق زدن
لغتنامه دهخدا
شق زدن . [ ش َ زَ دَ ] (مص مرکب ) شکافتن . قط زدن . (یادداشت مؤلف ) : خامه اش را شق به شمشیر شهادت میزنندهرکه چون شیر خدا صائب بود یکرنگ عشق . صائب تبریزی (از آنندراج ).و رجوع به شق زن شود.
-
محرف
لغتنامه دهخدا
محرف . [ م ُ ح َرْ رَ ] (ع ص ) سخن گردانیده . (از تاج المصادر بیهقی ). تحریف شده . رجوع به تحریف شود. تحریف و مقلوب شده . (ناظم الاطباء). کلام محرف ؛ سخن از جای بگردانیده . || نزد محدثین مرادف مصحف است و برخی گفته اند هر دومتباین یکدیگر باشند. (از کش...
-
دستک
لغتنامه دهخدا
دستک . [دَ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر دست . دست کوچک : چون گسی کردمت بدستک خویش گنه خویش بر تو افکندم . رودکی .|| زدن دستها به هم . (ناظم الاطباء). رجوع به دستک زدن شود.- دستک دمبک ، دستک و دمبک ، دستک دنبک ، دستک و دنبک ؛ اشکال و ایراد و مانع و سد در راه ...
-
چک
لغتنامه دهخدا
چک . [ چ َ ] (اِ) قباله باشد. به تازی صک گویند. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 276). قباله و برات باشد.(فرهنگ اسدی حاشیه ٔ ص 276). برات وظیفه و مواجب و بیعانه و حجت و منشور و قباله ٔ خانه و باغ و امثال آن باشد و معرب آن صَک است . (برهان ). قباله را گویند. (جه...