کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قطرهچکان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قطره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قطرَة، جمع: قَطَرات] qatre ۱. یک چکه؛ چک؛ چکه.۲. یک دانه باران.۳. (پزشکی) نوعی داروی مایع که به مقدار یک چکه در چشم یا گوش ریخته میشود.〈 قطرهقطره: چکهچکه: قطرهقطره جمع گردد وانگهی دریا شود.
-
قطره
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: lakka طاری: qatra طامه ای: qatra طرقی: qatra کشه ای: qatra نطنزی: qatra
-
قطره
دیکشنری فارسی به عربی
قدح , قطرة
-
قطره قطره شدن
دیکشنری فارسی به عربی
بالوعة
-
گل چکان
لغتنامه دهخدا
گل چکان . [ گ ُ چ َ ] (اِ مرکب ) نوعی از مصنوعات آتشبازان . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). نوعی از آتشبازی است . (آنندراج ).
-
گل چکان
لغتنامه دهخدا
گل چکان . [ گ ُ چ ِ ] (نف مرکب )(از: گل + چکان ، چکاننده ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || (اِ مرکب ) نام درختی است که آنرا در هندوستان مهوه میگویند. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ).
-
خوی چکان
لغتنامه دهخدا
خوی چکان . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) عرق ریزان : ای پیکر منور محرور خوی چکان ثعبان آتشین دم و روئینه استخوان .خواجوی کرمانی .
-
خون چکان
لغتنامه دهخدا
خون چکان . [ چ َ / چ ِ ] (نف مرکب ) خون چکاننده . قطره قطره فروریزنده ٔ خون . آنکه خون از وی چکد. (یادداشت بخط مؤلف ).- چشم خون چکان ؛ چشم سخت گریان . (یادداشت مؤلف ).- دل خون چکان ؛ دل سخت غمین . (یادداشت مؤلف ).
-
خون چکان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xunčekān ویژگی آنچه از آن خون میچکد.
-
cloud drop, cloud droplet 2
قطرۀ اَبر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] هر ذرۀ کروی آب مایع با قطر چند میکرون تا چندده میکرون که از میعان بخار آب بر روی ذرات هواویز نمگیر تشکیل میشود
-
pinocytosis
قطرهخواری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] بردن مواد مایع به داخل یاخته و هضم آنها
-
merocrine
قطرهریز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی، علوم تشریحی] ویژگی غدهای ترشحی که ترشحات خود را بهصورت قطرات ریز رها کرده و ساختار یاختۀ ترشحکننده سالم میماند
-
قطره دزد
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دُ) [ ع - فا. ] (ص مر. اِمر.) 1 - (کن .) آفتاب ، خورشید. 2 - ابر، سحاب .
-
قطره ٔ آب
لغتنامه دهخدا
قطره ٔ آب . [ ق َ رَ / رِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تیغو شمشیر و پیکان و اسلحه ٔ صیقل زده . (از آنندراج ).
-
قطره ٔ زرد
لغتنامه دهخدا
قطره ٔ زرد. [ ق َ رَ / رِ ی ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالم تاب است . (بهار عجم ) (آنندراج ).