کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قطام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قطام
لغتنامه دهخدا
قطام . [ ق َ ] (اِخ ) (ابن ام ...) مَلِکی بود از ملوک کنده . (منتهی الارب ).
-
قطام
لغتنامه دهخدا
قطام . [ ق َ ] (ع اِ) گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || باز، یا گوشت آن . (اقرب الموارد).
-
قطام
لغتنامه دهخدا
قطام . [ ق َم ِ ] (اِخ ) نام زنی است ، و مبنی بر کسر است نزد اهل حجاز و معرب غیرمنصرف نزد اهل نجد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عوام او را قُطّامه میگویند. در منتهی الاَّمال آرد: چون عبدالرحمان بن ملجم به قصد قتل علی (ع ) به کوفه آمد در محله ٔ بنی ...
-
واژههای همآوا
-
قتام
لغتنامه دهخدا
قتام .[ ق َ ] (ع اِ) گرد و غبار. (آنندراج ). || گرد و غبار سیاه . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). گویند: ارتفع القتام حتی خفیت الاعلام . || سیاهی . || تاریکی . (از اقرب الموارد). قتان .
-
جستوجو در متن
-
ابوالجیش
لغتنامه دهخدا
ابوالجیش . [ اَ بُل ْ ج َ ] (ع اِ مرکب ) شاهین . باشق . باشه . سرشب . قِطام . قطامی . ابولاحق .
-
ذوسماحة
لغتنامه دهخدا
ذوسماحة. [ س َح َ ] (ع ص مرکب ) جوانمرد، خداوند بخشش : فلم ار مهراً ساقه ذوسماحةکمهر قطام من فصیح و اعجم .(از تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 317).
-
اشجع
لغتنامه دهخدا
اشجع. [اَ ج َ ] (اِخ ) تمیمی . کسی است که دختری بنام قطام داشت و ابن ملجم عاشق او شد و برحسب برخی از روایات چون قبیله ٔ وی بنام تیم الرباب همه از خوارج بودند و جمعی کثیر از ایشان در نهروان کشته شده بودند، قطام شرط مزاوجت با ابن ملجم را سر حضرت امیر ع...
-
حونطاع
لغتنامه دهخدا
حونطاع . [ ] (اِخ ) (یوم ...) همه بکسر نون آنرا ضبط کرده اند مگر ازهری که گوید: نَطاع َ بر وزن قطام است . آبی است مر بنی تمیم را و آن چاهی است دارای آبی گوارا. در اینجا وقعه ای میان بنی سعد و هوةبن علی اتفاق افتاد. رجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
-
نعمان
لغتنامه دهخدا
نعمان . [ ن ُ ] (اِخ ) ابن حارث بن جبلةبن حارث ، مکنی به ابوکرب و ملقب به قطام ، از ملوک غسانی شام و از ممدوحان شعرای جاهلیت است . وی بعد از پدرش در حدود سنه ٔ 570 م . به سلطنت رسید و در حدود سال 43 قبل از هجرت درگذشت و جمعاً 37سال و 3 ماه پادشاهی کر...
-
تیز گشتن
لغتنامه دهخدا
تیز گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب )تیز گردیدن . خشمگین شدن . قهرآلود گشتن : به رستم چنین گفت کای نامجوی سبک تیز گشتی بدین گفتگوی . فردوسی .بدو گفت بهرام کای جنگجوی چرا تیز گشتی بدین گفتگوی . فردوسی .- تیز گشتن بر کاری یا تیز گشتن دل بر کاری ؛ کنایه از...
-
حجر
لغتنامه دهخدا
حجر. [ح ُ ] (اِخ ) ابن الحارث بن عمرو الکندی . یکی از ملوک کندة و مادر او ام قطام دختر عوف بن محلم الشیبانی است و همان پدر امروءالقیس است . رجوع به عقدالفرید جزء 3 ص 342 و 349 شود. پسرش امروءالقیس در حق وی گوید:أبعد الحارث الملک ابن عمروو بعد الملک ...
-
رقاش
لغتنامه دهخدا
رقاش . [ رَ ش ِ ] (ع اِ) نام مخصوص و علم است زنان را. (ناظم الاطباء).علم است مر زنان را و آن مبنی بر کسر است و همچنین هر (فِعال ِ) که معدول از فاعلة باشد نزد اهل حجاز بروی «الف » و «لام » در نیاید و جمع کرده نشود چون : قطام و جذام و غلاب و اهل نجد آن...
-
لقمان
لغتنامه دهخدا
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) نام مردی حکیم که بنابه روایات اسلامی اصلش حبشی بوده و در روزگار داود میزیسته است و در قرآن کریم ذکر وی آمده است : کجاست آصف بن برخیا و کو لقمان کجاست خواجه ابوزرجمهر نیک اختر. ناصرخسرو.آید به دلم کز خدا امین است بر حکمت لقمان و...