کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قطار سبک شهری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
rescue train
قطار نجات
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] قطاری که برای بازیابی قطار یا خطنورد سانحهدیده و نجات سرنشینان آن به کار میرود
-
هم قطار
لغتنامه دهخدا
هم قطار. [ هََ ق ِ / ق َ ] (ص مرکب ) هم ردیف . خواجه تاش . هم کار. (یادداشتهای مؤلف ).
-
train identification
شناسایی قطار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] روشی برای مشخص کردن قطار براساس اطلاعاتی مانند شماره و مقصد و طول که از آن برای مسیردهی و اعزام و پذیرش قطار بهصورت خودکار استفاده میشود
-
restaurant car
غذاخوری قطار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] واگنی در قطار که بهصورت غذاحوری/ رستوران از آن استفاده شود متـ . رستوران قطار
-
غذاخوری قطار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] ← رستوران قطار
-
پیش قطار
لغتنامه دهخدا
پیش قطار. [ ق َ ] (اِمرکب ، ص مرکب ) شتریکه پیش از دیگران بقطار رود. (آنندراج ). نخستین شتر از شتران قطار کرده : هرسر مو کوکب خورشیدچهرناقه مگو پیش قطار سپهر. وحید (در تعریف ناقه ).بقادری که بدریای بیکران سخن مرا بر اشترک موج کرد پیش قطار.زلالی .
-
قطار کشیدن
لغتنامه دهخدا
قطار کشیدن . [ ق ِ / ق َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) صف بستن . صف کشیدن . به صف درآمدن . رجوع به قطار شود.
-
قطار الانفاق
دیکشنری عربی به فارسی
زير راه , راه زير زميني , ترن زير زميني , مترو
-
پیش قطار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] pišqatār شتری که در قطار جلوتر از همه باشد؛ نخستین شتر از شتران قطارکرده.
-
هم قطار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] hamqatār دو یا چند تن که در یک خانه یا اداره به یک شغل و خدمت مشغول باشند.
-
هم قطار
دیکشنری فارسی به عربی
زميل
-
ایستگاه قطار
واژهنامه آزاد
گار
-
کابل برق قطار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] ← بافۀ برق قطار
-
shuttle train passenger
مسافر قطار خطی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] مسافری که با قطار خطی سفر میکند
-
shuttle train route
مسیر قطار خطی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] مسیری که قطار خطی بر روی آن حرکت میکند