کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قطار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قطار
/qetār/
معنی
= قَطر
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. راسته، رده، ردیف، صف
۲. ترن
برابر فارسی
ترن
دیکشنری
aboard, railroad, train
-
جستوجوی دقیق
-
قطار
واژگان مترادف و متضاد
۱. راسته، رده، ردیف، صف ۲. ترن
-
قطار
فرهنگ واژههای سره
ترن
-
قطار
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] (اِ.)1 - یک رشته شتر. 2 - در فارسی نام وسیلة مسافربری ، ترن . 3 - صف ، ردیف .
-
قطار
لغتنامه دهخدا
قطار. [ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آجرلو ااز بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 56000 گزی جنوب خاوری مراغه و 24500گزی خاوری شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 125 تن میباشد. آب آن از چشمه و محصول آن ...
-
قطار
لغتنامه دهخدا
قطار. [ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان درختگان بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 40000 گزی شمال خاوری کرمان و 3000 گزی شمال راه مالرو شهداد به کرمان . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 50 تن میباشد. آب آن ازقنات و محصول آن غلات ،...
-
قطار
لغتنامه دهخدا
قطار. [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 49000 گزی جنوب خاوری مراغه و 16000 گزی شمال خاوری راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن 408 تن میباشد. آب ...
-
قطار
لغتنامه دهخدا
قطار. [ ق َطْ طا / ق ُطْ طا ] (اِخ ) نام آبی است معروف در عرب ، و گویا در نجد باشد. (معجم البلدان ).
-
قطار
لغتنامه دهخدا
قطار. [ ق ِ ] (اِخ ) شهری است میان شیراز و کرمان . (منتهی الارب ).
-
قطار
لغتنامه دهخدا
قطار. [ ق ِ ] (ع اِ) یک رسته شتر. (منتهی الارب ). القطار من الابل ، قطعة علی نسق واحد. ج ، قُطُر، قُطُرات . تقول : رأیت قطاراً من الابل و قُطُراً. (اقرب الموارد).شتران قطارشده و بر یک نسق رونده ، و در اصطلاحات الشعرا ده شتر فراهم آمده . (آنندراج ). ...
-
قطار
لغتنامه دهخدا
قطار. [ ق ِ ](اِخ ) موضعی است میان واسط و بصره . (منتهی الارب ).
-
قطار
لغتنامه دهخدا
قطار. [ ق ُ ] (ع اِ) باران بزرگ قطره . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
قطار
دیکشنری عربی به فارسی
قطار , سلسله , تربيت کردن
-
قطار
فرهنگ فارسی عمید
[عربی، جمعِ قَطر] [قدیمی] qetār = قَطر
-
قطار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] qe(a)tār ۱. وسیلهای نقلیه، مرکب از چند واگن که بر روی خط آهن قرار دارد و بهوسیلۀ لکوموتیو حرکت میکند؛ تِرَن.۲. چند حیوان بارکش که آنها را پشت سر هم ردیف کنند.۳. ردیف.۴. (موسیقی) گوشهای در بیات تُرک.
-
قطار
دیکشنری فارسی به عربی
خيط , رتبة , قطار