کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قطا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قطا
/qatā/
معنی
= قطات
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قطا
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] (اِ.) مرغ سنگخوار.
-
قطا
لغتنامه دهخدا
قطا. [ ق َ ] (اِخ ) (ذوالَ ...)موضعی است . (معجم البلدان ). رجوع به ذوالقطا شود.
-
قطا
لغتنامه دهخدا
قطا. [ ق َ ] (ع اِ) مرغی است که به فارسی آن را سنگخوار گویند، و گویند که آواز کردن قطا، در بیابان مسافران را دلیل باشد بر اینکه در اینجا آب است . (آنندراج ). || ج ِ قَطاة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قطاة شود. در مثل گویند: لیس قطاً مثل قُ...
-
قطا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قَطاة] (زیستشناسی) [قدیمی] qatā = قطات
-
واژههای همآوا
-
قطع
واژگان مترادف و متضاد
۱. انقطاع، برش، جدایی، فک ۲. بریده، جدا، گسسته، گسیخته ۳. بریدن، گسستن، گسیختن ۴. بریدگی، گسیختگی ۵. قطعه ۶. اندازه، قالب ۷. یقین ≠ وصل
-
قطع
فرهنگ واژههای سره
بریدن
-
غطا
لغتنامه دهخدا
غطا. [ غ ِ ] (ع اِ) پرده . پوشش . رجوع به غطاء شود : دلیل مایه ٔ ناز و نواز گشت دلش غطای عالم ذل و نیاز گشت عطاش . سنائی .چون وحش پای بند سپهر و زمین مباش منگر وطای ازرق و مگزین غطای خاک . خاقانی .اندرو گفتار لو کشف الغطاست مدح و اوصاف علی المرتضی اس...
-
قطع
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] (مص م .) بریدن ، جدا کردن .
-
قطع
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) 1 - برش ، پاره . 2 - اندازة طول و عرض چیزی . 3 - جزم ، یقین .
-
قتع
لغتنامه دهخدا
قتع. [ ق َ ت َ ] (ع اِ) کرمک سرخ چوبخوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). یکی آن قتعه است . رجوع به قتعه (ابن بیطار) شود و گویند دیوچه است . (از اقرب الموارد).
-
قتع
لغتنامه دهخدا
قتع. [ ق ِ ] (ع اِ) خانه ٔ زنبور عسل در غارقریب تک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
-
قطع
لغتنامه دهخدا
قطع. [ ق َ ] (ع مص ) بریدن و جدا کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قطعه قطعاً و مَقْطَعاً و تِقِطّاعاً. || گذشتن : قطع النهر قطعاً و قطوعاً؛ عَبَره . || به تازیانه زدن : قطع فلاناً بالقطیع. || چیره شدن : قطعه بالحجة؛ چیره شد بر وی به حجت ....
-
قطع
لغتنامه دهخدا
قطع. [ ق َ طَ ] (ع مص ) بریده شدن دست از بیماری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قطعت الید قطعاً و قَطْعةً و قُطعاً و قَطّاعاً؛ بانت بقطع او بداء عرض لها. (اقرب الموارد).
-
قطع
لغتنامه دهخدا
قطع. [ ق َ طِ ] (ع ص ) بریده آواز. (منتهی الارب ). من ینقطع صوته . (اقرب الموارد).