کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قضیب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قضیب
/qazib/
معنی
۱. (زیستشناسی) آلت تناسلی مرد.
۲. [جمع: قضبان] شاخۀ درخت.
۳. شاخۀ بریدهشده که بهعنوان چوبدستی مورد استفاده قرار بگیرد.
۴. شمشیر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
penis, phallus
-
جستوجوی دقیق
-
قضیب
فرهنگ فارسی معین
(قَ ض ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شاخة درخت . 2 - آلت مرد. ج . قضبان .
-
قضیب
لغتنامه دهخدا
قضیب . [ ق َ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) روزی است تاریخی میان حارث و کنده که در وادی قضیب اتفاق افتاد. در این وادی اشعث بن قیس اسیر شده و درباره ٔ آن مثل زنند:سال قضیب بماء او حدید. رجوع به معجم البلدان شود.
-
قضیب
لغتنامه دهخدا
قضیب . [ ق َ ] (اِخ ) مردی است از بنی ضبه که برای هیچ چیز بیتابی و ناشکیبائی نمیکرد، و در صبر و بردباری به وی مثل زنند و گویند: هو اصبر من قضیب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
قضیب
لغتنامه دهخدا
قضیب . [ ق َ ] (اِخ ) نام خرمافروشی است دربحرین که از شخصی زنبیلی خرما خرید و در آن بدره ای زر بود. آن شخص برای گرفتن بدره ٔ خود به وی مراجعه کرد و آن را پس گرفت و با خود کاردی داشت که اگر بدره را نیابد خود را بکشد. قضیب کارد را از وی گرفت و خود را ب...
-
قضیب
لغتنامه دهخدا
قضیب . [ ق َ ] (ع اِ) شاخ درخت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). الغصن المقطوع . (اقرب الموارد) : نی گشته قضیب خیزرانیش خیری شده رنگ ارغوانیش . نظامی .جمع آن قضبان به ضم قاف است ، و به کسر آن نیز لغتی است . (اقرب الموارد) (بحرالجواهر). || نره . || نره...
-
قضیب
لغتنامه دهخدا
قضیب . [ ق َ ](اِخ ) نام وادیی است در سرزمین تهامه . (معجم البلدان ). رودباری است به یمن یا به تهامة. (منتهی الارب ).
-
قضیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی،] [قدیمی] qazib ۱. (زیستشناسی) آلت تناسلی مرد.۲. [جمع: قضبان] شاخۀ درخت.۳. شاخۀ بریدهشده که بهعنوان چوبدستی مورد استفاده قرار بگیرد.۴. شمشیر.
-
واژههای مشابه
-
قضيب
دیکشنری عربی به فارسی
الت مردي , الت رجوليت , ذکر , کير , ميله
-
وادی قضیب
لغتنامه دهخدا
وادی قضیب .[ ی ِ ق َ ] (اِخ ) وادی القضیب . موضعی است که یکی از جنگهای مهم عرب در آن اتفاق افتاد. (از معجم البلدان ). رجوع به قضیب در معجم البلدان و وادی القضیب شود.
-
penis envy
رشک قضیب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] اشتیاق مادینه برای تملک اندام جنسی نرینه
-
ابن قضیب البان
لغتنامه دهخدا
ابن قضیب البان . [ اِ ن ُ ق َ بِل ْ ] (اِخ ) السید عبداﷲبن محمد حجازی . از متأخرین شعرای عرب . قصیده ٔ دالیّه ٔ او در مدح رسول صلوات اﷲعلیه مشهورو سایر اشعار او مطبوع و مرغوب فیه است و او را دیوانی است . مدیحه ٔ دالیّه ٔ او به بیت ذیل آغاز می شود:اه...
-
ابن قضیب البان
لغتنامه دهخدا
ابن قضیب البان . [ اِ ن ُ ق َ بِل ْ ] (اِخ ) محمدبن عبدالقادربن محمد حجازی حلبی حنفی . ادیبی فاضل ، و پدر او نقیب اشراف حلب بوده . مولد محمد مکه ٔ معظمه 1001 هَ .ق . از آنجا بحلب هجرت کرد و چندی قضای اریحا داشت . او زبان فارسی و عربی و ترکی را نیکو م...
-
جستوجو در متن
-
قضبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قضیب] [قدیمی] qozbān = قضیب