کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قضع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قضع
لغتنامه دهخدا
قضع. [ ق َ ] (ع اِ) دردی و المی و بریدگی و گزیدگی است در شکم مردم . (منتهی الارب ). وجع فی بطن الانسان و تقطیع فیه . (اقرب الموارد).
-
قضع
لغتنامه دهخدا
قضع. [ ق َ ] (ع مص ) ستم کردن و مغلوب ساختن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
غذا
واژگان مترادف و متضاد
خوراک، خوردنی، طعام، قوت، مائده
-
غزا
واژگان مترادف و متضاد
آرزم، جدال، جنگ، جهاد، رزم، غزوه، مصاف، نبرد
-
قضا
واژگان مترادف و متضاد
۱. دادرسی، داوری ۲. امر، تقدیر، سرنوشت، قدر ۳. ادا، تادیه، ادا کردن
-
غذا
فرهنگ واژههای سره
خوراک، خوراک
-
غذا
لغتنامه دهخدا
غذا. [ غ َ ] (از ع ، اِ) رجوع به غذاء شود.
-
غذا
لغتنامه دهخدا
غذا. [ غ َ ] (ع اِ) بول شتر. (اقرب الموارد). رجوع به غذی شود.
-
غزا
لغتنامه دهخدا
غزا. [غ َ ] (ع مص ) با دشمن دین جنگ کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). غزاة. غزوة. جنگ و جدال . این کلمه به همین صورت در عربی نیامده است . ظاهراً همان غَزاة است که در نظم و نثر فارسی تاء آخر را انداخته اند، نظیر مدارا (مداراة) : خواجه با امیر محمود به...
-
غضا
لغتنامه دهخدا
غضا. [ غ َ ] (اِخ ) زمینی در دیار بنی کلاب است و در آنجا وقعه ای مربوط به ایشان رخ داده است . (از معجم البلدان ).
-
غضا
لغتنامه دهخدا
غضا. [ غ َ ](اِخ ) وادیی است در نجد. اعرابیی گوید : یقر بعینی أن اری رملة الغضااذا ظهرت یوماً لعینی قلالهاو لست و ان احببت من یکسن الغضابأول راجی حاجة لاینالها.مالک بن ریب گوید : الا لیت شعری هل ابیتن لیلةبجنب الغضا ازجی القلاص النواجیافلیت الغضا ل...
-
غضا
لغتنامه دهخدا
غضا. [ غ َ ](ع اِ) درخت بزرگی از نوع اثل (درخت شور گز) است و یکی آن غضاة میباشد. چوب آن بسیار سخت است و از این رو زغال آن نیز صلابت دارد و آتش آن نیکو است و آتش پاره ٔ آن تا مدتی بماند و خاموش نگردد. (از اقرب الموارد). تاغ . (صحاح الفرس ) (مهذب الاسم...
-
غضا
لغتنامه دهخدا
غضا. [ غ ُض ْ ضا ] (اِخ ) آبی است متعلق به بنی عامربن ربیعة. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
-
غذا
فرهنگ فارسی معین
(غَ) [ ع . غذاء ] (اِ.) خوردنی ، آن چه خورده شود.