کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قضات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قضاة
لغتنامه دهخدا
قضاة. [ ق ُ ] (ع اِ) پوست پاره ای است تنک که بر روی بچه درکشیده باشند وقت ولادت . || ج ِ قاضی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
قضئة
لغتنامه دهخدا
قضئة. [ ق َ ض ِ ءَ ] (ع ص ) مؤنث قَضِی ٔ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). بوی گرفته از نمی . (منتهی الارب ). گویند: قربة قضئة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قضی ٔ شود.
-
قزات
لغتنامه دهخدا
قزات . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قُزة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُزة شود.
-
قزعة
لغتنامه دهخدا
قزعة. [ ق َ زَ ع َ ] (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ).
-
قزعة
لغتنامه دهخدا
قزعة. [ ق َ زَ ع َ ] (ع اِ) یکی قزع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: کانت السماء کالزجاجة لیس فیها قزعة. (اقرب الموارد). || لته پاره . گویند: ما عنده قزعة. (منتهی الارب ). ما عنده قزعة؛ ای شی ٔ من الثیاب . || موضع الشعر المتقزع من الرأس . || ...
-
قزعة
لغتنامه دهخدا
قزعة. [ ق ُزْ زَ ع َ ] (ع اِ) قزیعة. (منتهی الارب ). رجوع به قزیعة شود.
-
غزات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غزاة] [قدیمی] qazāt = غزا: ◻︎ به یک غزات قریب هزار پیل آورد / وزآن گرفته به یک حمله سیصدوپنجاه (فرخی: ۳۴۳).
-
غزات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غُزاة، جمعِ غازی] [قدیمی] qozāt = غازی۱
-
جستوجو در متن
-
subjudiciaries
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قضات زیر
-
judiciaries
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قضات
-
Book of Judges
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کتاب قضات
-
judgeships
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قضات، قضاوت، منصب قضا
-
کلان
لغتنامه دهخدا
کلان . [ ] (اِخ ) از قضات هرات و پدر خواجه عبدالرحمان است که هر دو از علماء و قضات هرات بودند. و رجوع به حبیب السیر (خواجه ٔ...) شود.
-
آبدن
لغتنامه دهخدا
آبدن . [ دُ ] (اِخ ) نام یکی از قضات بنی اسرائیل .
-
justices
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قضات، عدالت، دادگستری، عدل، انصاف، داد، درستی