کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قصیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قصیم
لغتنامه دهخدا
قصیم . [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است بر کنار راه کسی که به بطن فلج رود. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
-
قصیم
لغتنامه دهخدا
قصیم . [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است میان یمامه و بصره . (منتهی الارب ).
-
قصیم
لغتنامه دهخدا
قصیم . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) پنبه ٔ دیرینه ، یا درخت کهنه ٔ آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ضعیف و سریعالانکسار و زودشکن : رجل قصیم ؛ ضعیف سریعالانکسار. (اقرب الموارد). || ج ِ قَصیمة.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قصیمة شود.
-
واژههای همآوا
-
قسیم
فرهنگ فارسی معین
(قَ س ) [ ع . ] 1 - (ص .) جمیل ، زیبا. 2 - بخش کننده . 3 - (اِ.) نصیب ، بهره .
-
قسیم
لغتنامه دهخدا
قسیم . [ ق َ ] (اِخ ) اسبی است مر بنی جعدة را. (منتهی الارب ).
-
قسیم
لغتنامه دهخدا
قسیم . [ ق َ ] (اِخ ) شهرهایی است در اواسط جزیره ٔ عربی واقع درارتفاعات صحرا که وادی رمه از آن ها میگذرد. این شهرها در حدود 25هزار جمعیت دارد. بعضی از آنان با یمن و شام و عراق روابط بازرگانی دارند. (ذیل المنجد).
-
قسیم
لغتنامه دهخدا
قسیم . [ ق َ ] (اِخ ) وادیی است در یمامه . (معجم البلدان ).
-
قسیم
لغتنامه دهخدا
قسیم . [ ق َ ] (ع اِ) نصیب . ج ، اَقْسِماء. جج ، اقاسیم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (ص ) جمیل . (اقرب الموارد). مرد صاحب جمال . (منتهی الارب ). ج ، قُسْم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) : قسیم جسیم بسیم وسیم . سعدی (بوستان ). || (اِ) جزئی از ...
-
قسیم
لغتنامه دهخدا
قسیم . [ ق َ] (اِخ ) ابن ابراهیم . رجوع به بزرجمهر قسیمی شود.
-
قسیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] qasim ۱. تقسیمکننده؛ بخشکننده.۲. پارهای از یک چیز قسمتشده؛ بخش.۳. همقسم؛ متحد.۴. شریک؛ همبخش.۵. شخص خوبروی؛ جمیل.
-
قسیم
واژهنامه آزاد
خوش قیافه، خوش سیما، خوش تیپ.
-
جستوجو در متن
-
قصیمة
لغتنامه دهخدا
قصیمة. [ ق َ م َ ] (ع اِ) ریگ توده ای که غضا رویاند. (منتهی الارب ). رملة تنبت الغضا. (اقرب الموارد). || جماعت درختان غضا قریب به یکدیگر. ج ، قَصیم ، قُصُم ، قصائم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
قاضی قصیمی
لغتنامه دهخدا
قاضی قصیمی . [ ق َ ] (اِخ ) عبدالعزیزبن محمدبن عبداﷲ تمیمی . از مردم عنیزه در قصیم نجد است که به سال 1269هَ . ق . / 1853 م . تولد یافت . وی مانند پدر به سرودن شعر عامی شهرت یافت و در حادثه ٔ «ملیدة» که بین مردم قصیم و محمدبن عبداﷲ (ابن رشید) اتفاق اف...