کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قصیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قصیر
/qasir/
معنی
کوتاه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
کوتاه، کوتاهقد ≠ طویل
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قصیر
واژگان مترادف و متضاد
کوتاه، کوتاهقد ≠ طویل
-
قصیر
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] (ص .) کوتاه . ج . قصار.
-
قصیر
لغتنامه دهخدا
قصیر. [ ق َ ] (اِخ ) ابن سعد. همنشین جذیمة الابرش است . رجوع به قصیر لخمی شود.
-
قصیر
لغتنامه دهخدا
قصیر. [ ق َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن بکربن خالدبن یزید نیشابوری ، مکنی به ابوالعباس . از محدثان است . وی از پدرش و اسماعیل بن موسی و جز ایشان روایت شنیده و از او موسی بن هارون حافظ و محمدبن مخلد و ابن سماک و دیگران روایت دارند. وی مردی ثقه بود و در ربی...
-
قصیر
لغتنامه دهخدا
قصیر. [ ق َ ] (اِخ ) دوده ای است از درما. (صبح الاعشی ج 1 ص 323).
-
قصیر
لغتنامه دهخدا
قصیر. [ ق َ ] (اِخ ) ربیعةبن یزید دمشقی ، مکنی به ابوسعید. از تابعان است که از واثلةبن اسقع و ابوادریس خولانی روایت کند و از او اوزاعی و مردم شام روایت دارند. وی در دوران هشام بن عبدالملک با کلثوم بن عیاض در جنگ مغرب کشته شد. (لباب الانساب ).
-
قصیر
لغتنامه دهخدا
قصیر. [ ق َ ] (اِخ ) عمران بن مسلم منفری بصری ، مکنی به ابوبکر. از راویان است . وی از ابورجاء عطاردی و حسن و ابن سیرین روایت دارد و از او شعبه و بصریان روایت کنند. مردی ثقه بوده جز آنکه یحیی بن سلیم و سویدبن عبدالعزیز روایت نادرست بسیاری از او نقل کر...
-
قصیر
لغتنامه دهخدا
قصیر. [ ق َ ] (اِخ ) محمدبن حسن نحاس ، مکنی به ابوبکر. از محدثانی است که به بغداد آمد و از عمربن محمدبن حسن کوفی حدیث کرد و از ابوبکر اسماعیل روایت دارد. (لباب الانساب ).
-
قصیر
لغتنامه دهخدا
قصیر. [ ق َ ] (اِخ ) محمدبن شعیب بن علی نیشابوری ، مکنی به ابوبکر. از راویان است .وی از ابن راهویه و دیگران روایت شنیده و ابوالفضل بن ابراهیم نیشابوری از او روایت کند. (لباب الانساب ).
-
قصیر
لغتنامه دهخدا
قصیر. [ ق َ ] (ع ص ) کوتاه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) : پیراهن قصیر بود زشت بر طویل پیراهن طویل بود زشت بر قصیر. منوچهری .هزار جامه ٔ معنی که من براندازم به قامتی که تو داری قصیر می آید. سعدی .قامت زیبای سرو کاینهمه وصفش کنندهست به صورت بلند لیک...
-
قصیر
لغتنامه دهخدا
قصیر. [ ق ُ ص َ ] (اِخ ) نام یکی از توابع قرطبه است . رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 116 و 205 و رجوع به قصیر عطیه شود.
-
قصیر
لغتنامه دهخدا
قصیر. [ ق ُ ص َ ] (اِخ ) تصغیر قصر. شهری است به کناردریای یمن از دشت مصر. و نزدیک عیذاب قرار دارد و میان آن و قوص پنج روز و میان آن و عیذاب هشت روز مسافت است و لنگرگاه کشتی های یمن است . (معجم البلدان ).
-
قصیر
لغتنامه دهخدا
قصیر. [ ق ُ ص َ ] (اِخ ) جزیره ای است کوچک نزدیک جزیره ٔ هنگام ، و در آن است مقام ابدال . (منتهی الارب ).
-
قصیر
لغتنامه دهخدا
قصیر. [ ق ُ ص َ ] (اِخ ) دهی است به دمشق . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
-
قصیر
لغتنامه دهخدا
قصیر. [ ق ُ ص َ ] (اِخ ) دهی است به ظاهر جند. (منتهی الارب ).