کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قصرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قصرة
لغتنامه دهخدا
قصرة. [ ق َ رَ ] (ع اِ) نزدیک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: هو ابن عمی قَصْرَةً؛ یعنی نزدیک است به نسبت . (منتهی الارب ). رجوع به قُصْرة شود.
-
قصرة
لغتنامه دهخدا
قصرة. [ ق َ ص َ رَ ] (ع اِ) آنچه در پرویزن بماند بعدِ بیختن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اسپست که به اول کوفتن برآید. || پوست بالای دانه . || پتک آهنگر. || پاره ای از چوب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دمغزه ٔ مرغ . (منتهی الارب ). زِمِکّ...
-
قصرة
لغتنامه دهخدا
قصرة. [ ق ُ رَ ] (ع اِ) نزدیک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: هو ابن عمی قَصْرَةً و قُصْرَةً؛ ای دنیة. (اقرب الموارد). رجوع به قَصْرة شود. || (اِمص ) فروگذاشت و کوتاهی . (از منتهی الارب ). || تقصیر. (اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
غثرة
لغتنامه دهخدا
غثرة. [ غ َ رَ ] (ع اِمص ) ارزانی . فراخ سالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
غثرة
لغتنامه دهخدا
غثرة. [ غ ُ رَ] (ع اِمص ) سیاهی به سرخی آمیخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تیرگی که به سبزی باززند. || (اِ) گروه مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
غثرة
لغتنامه دهخدا
غثرة. [غ َ ث َ رَ ] (ع اِ) مردم فرومایه . فی الحدیث : رَعاع غثرة: هکذا یروی ، و نری اصله غیثرة، حذفت منه الیاء.(منتهی الارب ). و فی حدیث عثمان (رض ) حین دخلوا علیه لیقتلوه ، فقال ان هؤلاء رعاع غثرة؛ ای جهال ... و قیل اصل غثرة غیثرة حُذِفَت منه الیاء...
-
قثرة
لغتنامه دهخدا
قثرة. [ ق َ رَ ] (ع اِ) رخت خانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قماش البیت . (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
اقصار
لغتنامه دهخدا
اقصار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قَصرَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قصرة شود.
-
قصر
لغتنامه دهخدا
قصر. [ ق َ ص َ ] (ع اِ) ج ِ قَصَرة. رجوع به قصرة شود. || (مص ) خشک گردن گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قصر البعیر (و غیره ) قصراً؛ یبس عنقه . (اقرب الموارد). دردگین بن گردن گشتن . (منتهی الارب ). || شکایت کردن از خشکی گردن : قصر الرجل ؛ اشتک...
-
دمغزه
لغتنامه دهخدا
دمغزه . [ دُ غ َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) بیخ دم و سرین . (ناظم الاطباء). به معنی دم غازه است که بیخ دم و استخوان میان دم حیوانات باشد،و آن را به عربی عسیب گویند. (برهان ). بیخ دم و استخوان میان دم . (فرهنگ جهانگیری ). عصعص . ذنابی . (یادداشت مؤلف ) : ف...
-
قصر
لغتنامه دهخدا
قصر. [ ق َ ] (ع مص ) کوتاه کردن : قصره قصراً؛ کوتاه کرد آن را. || کوتاه شدن . || بریدن موی . || جامه را گازری کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قصر الثوب قصراً؛ دقه و بیّضه . (اقرب الموارد). || برگردانیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: ق...
-
نوشاد
لغتنامه دهخدا
نوشاد. [ ن َ ] (اِخ ) نام شهری است به خوبرویان منسوب . (رشیدی ) (جهانگیری ). نام شهری است حسن خیز، و بدین سبب منسوب به خوبان شده است . (برهان قاطع) (از غیاث اللغات ). نام شهری که به کثرت خوبرویان ترک معروف و مشهور است . (انجمن آرا) (آنندراج ). شعرای ...
-
اسپست
لغتنامه دهخدا
اسپست . [ اَ پ ِ / اِ پ ِ ] (اِ) علفی است که بترکی یونجه خوانند و معرّب آن فصفصه است و تخم آنرا بذرالرطبة گویند. (برهان ). اسفست . سپست . (جهانگیری ). قَضْب . قضبة. قَت . یُنجه : ذُرق ؛ گیاهی است که آن را حندقوق گویند و بفارسی اسپست دشتی است . خلیط؛ ...