کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قصر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قصر
/qasr/
معنی
۱. (فقه) خواندن نماز چهاررکعتی بهصورت دورکعتی در سفر.
۲. (اسم) [جمع: قُصُور] خانۀ بسیار مجلل؛ کاخ؛ کوشک.
۳. (ادبی) در عروض، اسقاط حرف ساکن از سبب خفیف آخر رکن و ساکن کردن ماقبل آن چنانکه از فاعلاتن فاعلات باقی بماند و نقل به فاعلان شود.
۴. [قدیمی] بازداشتن.
۵. [قدیمی] کوتاه کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ارگ، صرح، قلعه، کاخ، کوشک
۲. کوتاهسازی، کوتاهی ≠ کلبه، کوخ
برابر فارسی
کاخ، کوشک
دیکشنری
castle, edifice, palace
-
جستوجوی دقیق
-
قصر
واژگان مترادف و متضاد
۱. ارگ، صرح، قلعه، کاخ، کوشک ۲. کوتاهسازی، کوتاهی ≠ کلبه، کوخ
-
قصر
فرهنگ واژههای سره
کاخ، کوشک
-
قصر
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] (اِ.) کوتاهی ، سستی .
-
قصر
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) کاخ ، کوشک . ج . قصور.
-
قصر
فرهنگ فارسی معین
(قَ صَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کوتاه بودن . 2 - (اِمص .) کوتاهی ، مق . طول ، درازی .
-
قصر
لغتنامه دهخدا
قصر. [ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد در 15 هزارگزی شمال خاوری مشهد و 3 هزارگزی باختر راه مشهد به تبادکان . جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 276 تن است . آب از قنات و محصول غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است . راه مالرو دارد...
-
قصر
لغتنامه دهخدا
قصر. [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عزیزآباد بخش فهرج شهرستان بم در 17000 گزی جنوب باختری فهرج و 1000 گزی راه فرعی بم به برج اکرم . در جلگه واقع و گرمسیر مالاریائی است . سکنه ٔ آن 248 تن است . آب آن از قنات ومحصول آن غلات ، حنا، خرما، پنبه . شغل اه...
-
قصر
لغتنامه دهخدا
قصر. [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد در 12 هزارگزی جنوب باختری فریمان و 10 هزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی مشهد به فریمان . جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 185 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت است ...
-
قصر
لغتنامه دهخدا
قصر. [ ق َ ] (ع اِ) هیزم خشک بسیار (اقرب الموارد) (منتهی الارب )، یا عام است . (منتهی الارب ). || خانه ، یا هر خانه ٔ از سنگ برآورده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). کاخ . کوشک . (منتهی الارب ). آنچه استوار و بلند باشد از خانه ها. (اقرب الموارد).ج ، ...
-
قصر
لغتنامه دهخدا
قصر. [ ق َ ] (ع مص ) کوتاه کردن : قصره قصراً؛ کوتاه کرد آن را. || کوتاه شدن . || بریدن موی . || جامه را گازری کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قصر الثوب قصراً؛ دقه و بیّضه . (اقرب الموارد). || برگردانیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: ق...
-
قصر
لغتنامه دهخدا
قصر. [ ق َ ص َ ] (ع اِ) ج ِ قَصَرة. رجوع به قصرة شود. || (مص ) خشک گردن گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قصر البعیر (و غیره ) قصراً؛ یبس عنقه . (اقرب الموارد). دردگین بن گردن گشتن . (منتهی الارب ). || شکایت کردن از خشکی گردن : قصر الرجل ؛ اشتک...
-
قصر
لغتنامه دهخدا
قصر. [ ق َ ص ِ ] (اِخ ) [ اقلیم ] ایالتی از اسپانیا، و در آن است قصر منسوب به ابودانس و در آن است یابره و بطلیوس و شریشه و مارده و قنطرةالسیف و قوریه . (الحلل السندسیه ج 1 ص 78، 88، 308، 356، 425).
-
قصر
لغتنامه دهخدا
قصر. [ ق َ ص ِ ] (ع ص ) خشک گردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
قصر
لغتنامه دهخدا
قصر. [ ق ِ ص َ ] (ع مص ) کوتاه شدن . || (اِمص ) کوتاهی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَصارة شود.
-
قصر
دیکشنری عربی به فارسی
عمارت چند دستگاهي , عمارت بزرگ , کاخ , کوشک