کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قصب السبق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قصب انجیر
لغتنامه دهخدا
قصب انجیر. [ ق َ ص َ اَ ] (اِ مرکب ) قسمی از شیرینی است ، و شاید قصب الجیب تصحیف این کلمه باشد. بسحاق اطعمه در فصل شیره و شربت آورد : لوحش اللَّه ز مربای ترنج و به و سیب زنجبیل و عدنی رخ کندت چون گلنارنخود و کشمش و پسته خرک و میوه ٔ ترقصب انجیر و دگر...
-
قصب باف
لغتنامه دهخدا
قصب باف . [ ق َ ص َ ] (نف مرکب ) آنکه پارچه ٔ قصب بافد : به شیرین از شکر چندین مزن لاف که از قصاب دور افتد قصب باف . نظامی .رجوع به قصب شود.
-
قصب پوش
لغتنامه دهخدا
قصب پوش . [ ق َ ص َ ] (نف مرکب ) آنکه پاره ٔ ابریشمین و کتان پوشد. پوشنده ٔ قصب : ولی آن دلستان کآید درآغوش نه من چون من بتی باشد قصب پوش . نظامی .ز راه پاسخ آن ماه قصب پوش ز شکّر کرد شه را حلقه در گوش . نظامی .نشسته لعل داران قصب پوش قصب بر ماه بسته...
-
اصل قصب
لغتنامه دهخدا
اصل قصب . [ اَ ل ِ ق َ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل القصب و قصب شود.
-
امل قصب
لغتنامه دهخدا
امل قصب . [ ] (اِخ ) دهی است از شهرستان آبادان با طول جغرافیایی 48 درجه و 13 دقیقه ، و عرض جغرافیایی 30 درجه و 21 دقیقه . (از فرهنگ آبادیهای ایران ).
-
قصب الجیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قَصَبالجَیب] [قدیمی] qasboljayb تکهای از نی میانتهی که در آن یادداشتها، کلمات، احادیث، یا قطعهای از شعر را که بر تکهای از کاغذ نوشته بودند، جا داده و در گریبان میگذاشتند.
-
قصب السکر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. معرب] [قدیمی] qasabossokkar نیشکر.
-
قصب انجیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] qasab[']anjir انجیر خشککردهای که به نخ کشیده شده.
-
قصب باف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qasabbāf کسی که پارچۀ قصب ببافد؛ بافندۀ قصب.
-
قصب پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qasabpuš آنکه جامهای از قصب بر تن کند؛ پوشندۀ قصب: ◻︎ زده بر ماه خنده بر قصب راه / پرند آن قصبپوشان چون ماه (نظامی۲: ۱۳۶).
-
قصب سه دامنی
لغتنامه دهخدا
قصب سه دامنی . [ ق َ ص َ س ِ م َ ] (اِ مرکب ) جامه ٔ چاک دار را گویند. (برهان ). جامه ای است . (انجمن آرا). || کنایه از دریا باشد به اعتبار طول و عرض و عمق . (برهان ).
-
امل قصب سنگور
لغتنامه دهخدا
امل قصب سنگور. [ ] (اِخ ) دهی است از شهرستان آبادان با طول جغرافیایی 48 درجه و 13 دقیقه ، و عرض جغرافیایی 30 درجه و 5 دقیقه . (از فرهنگ آبادیهای ایران ).
-
امل قصب موسی
لغتنامه دهخدا
امل قصب موسی . [ ] (اِخ ) دهی است از شهرستان آبادان با طول جغرافیایی 48 درجه و 13 دقیقه ، و عرض جغرافیایی 30 درجه و 5 دقیقه . (از فرهنگ آبادیهای ایران ).
-
إَحْرَزَ قَصَبَ السَّبْق
دیکشنری عربی به فارسی
گوي سبقت را ربود , به پيروزي نائل آمد , پيروز شد
-
جستوجو در متن
-
مقصب
لغتنامه دهخدا
مقصب . [ م ُ ق َص ْ ص ِ ] (ع ص ) پاس دارنده و احرازکننده قصبهای سباق را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کسی که محافظت می کند قصب السبق را. (ناظم الاطباء). || شیر که بر آن کفک و سرشیر سطبر شده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطبا...