کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قصبات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قصبات
/qasabāt/
معنی
= قصبه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قصبات
فرهنگ فارسی معین
(قَ صَ) [ ع . ] (اِ.) جِ قصبه .
-
قصبات
لغتنامه دهخدا
قصبات . [ ق َ ص َ ] (اِخ ) دهی است به یمامه . (منتهی الارب ). این ده به روزگار مسیلمه در صلح خالد درنیامد. (معجم البلدان ).
-
قصبات
لغتنامه دهخدا
قصبات . [ ق َ ص َ ] (اِخ ) شهری است به مغرب . (منتهی الارب ). و در بلاد بربر واقع است . (معجم البلدان ).
-
قصبات
لغتنامه دهخدا
قصبات . [ ق َ ص َ ] (ع اِ) ج ِ قصبة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قصبة شود.
-
قصبات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قَصَبَة] [منسوخ] qasabāt = قصبه
-
واژههای همآوا
-
قصباة
لغتنامه دهخدا
قصباة. [ ق َ ص َ ] (ع اِ) یکی قَصَب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و الف آن زاید است . (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
بهدار
واژهنامه آزاد
قرا و قصبات
-
ارس
لغتنامه دهخدا
ارس . [ ] (اِخ ) از قصبات فرغانه . (جهانگشای جوینی ج 1 ص 73).
-
کتک
لغتنامه دهخدا
کتک . [ ک َ ت َ ] (اِخ ) قریه ای است چهار فرسخ میانه ٔ شمال و مغرب بیرم از قصبات لارستان . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
گاوکوه
لغتنامه دهخدا
گاوکوه . (اِخ ) گوکوه . یکی از قصبات مخروب زادکان از شاه کوه . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 126 بخش انگلیسی ).
-
گاولنگر
لغتنامه دهخدا
گاولنگر. [ ل َ گ َ ] (اِخ ) یکی از قصبات بارفروش و حوالی آن در مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 119 بخش انگلیسی ).
-
بهدار
فرهنگ فارسی معین
(بِ) (ص فا.) مأمور بهداری که عهده دار رسیدگی به بهداشت مردم مخصوصاً اهالی روستا و قصبات است .
-
قصبه
فرهنگ فارسی معین
(قَ صَ بِ) [ ع . قصبة ] (اِ.) آبادی بزرگ که از چند ده تشکیل شده باشد. ج . قصبات .