کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قصب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قصب
/qasab/
معنی
۱. نوعی پارچۀ ظریف که از کتان میبافتهاند.
۲. نی؛ نای.
۳. هر گیاهی که ساقۀ آن مانند نی میانتهی باشد.
۴. استخوان ساق دست یا پا.
۵. مروارید آبدار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. نای، نی
۲. نیشکر
۳. پرند، حریر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
قصب
واژگان مترادف و متضاد
۱. نای، نی ۲. نیشکر ۳. پرند، حریر
-
قصب
فرهنگ فارسی معین
(قَ صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نی ، هر گیاهی که ساقه آن مانند نی میان تهی باشد. 2 - یک نوع پارچة ظریف که از کتان می بافته اند. 3 - آبراهة آب و اشک . 4 - مروارید تر و آب دار.
-
قصب
لغتنامه دهخدا
قصب . [ ق َ ] (ع مص ) جدا نمودن . بریدن . (منتهی الارب ). قطع کردن . گویند: قصبه قصباً؛ قطعه . قصب القصاب الشاة؛فصل قصبها و قطعها عضواًعضواً. (اقرب الموارد). || از آب بازداشته ایستادن و سر برداشتن از آن پیش از سیری . (منتهی الارب ). امتناع از شرب آب ...
-
قصب
لغتنامه دهخدا
قصب . [ ق َ ص َ ] (ع اِ) کِلک . قلم . || نی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لیث گوید هر نبات که میان او تهی و راست قامت و او را پیوندها باشد عرب او را قصب گوید و به پارسی نی باشد. دوس گوید بعضی از وی آن است که میان تهی نباشد و از او نیزه ...
-
قصب
لغتنامه دهخدا
قصب . [ ق ُ ] (ع اِ) پشت . (منتهی الارب ). ظَهْر. (اقرب الموارد). || روده . ج ، اقصاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
قصب
دیکشنری عربی به فارسی
ني , نيشکر , چوب دستي , عصا , باعصازدن , باچوب زدن
-
قصب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] qasab ۱. نوعی پارچۀ ظریف که از کتان میبافتهاند.۲. نی؛ نای.۳. هر گیاهی که ساقۀ آن مانند نی میانتهی باشد.۴. استخوان ساق دست یا پا.۵. مروارید آبدار.
-
قصب
دیکشنری فارسی به عربی
قصبة
-
واژههای مشابه
-
قصب قصب
لغتنامه دهخدا
قصب قصب . [ ق َ ص َ ق َ ص َ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان میش ماده را خوانند. (منتهی الارب ). من اسماء الاصوات تدعی بها النعجة. (اقرب الموارد).
-
عسل قصب
لغتنامه دهخدا
عسل قصب . [ ع َ س َ ل ِ ق َ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب نیشکر به قوام آورده . (یادداشت مرحوم دهخدا). عسل القصب . و رجوع به عسل القصب شود.
-
قصب انجیر
فرهنگ فارسی معین
(قَ صَ اَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) انجیر خشک به رشته کشیده .
-
رماد قصب
لغتنامه دهخدا
رماد قصب . [ رَ دِق َ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خاکستر نی . داروئی است . صاحب اختیارات آرد: بهترین آن نبطی بود و طبیعت آن سرد و خشک بود و گویند گرم و خشک بود در سیم ، سدّه که در مراره بود بگشاید مقدار دانگی و گویند مضر بود به شش و مصلح آن کتیرا ...
-
قصب بغدادی
لغتنامه دهخدا
قصب بغدادی . [ ق َ ص َ ب ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی نی قلم : و قلم شمس المعالی از قلم رمحی بود یا از قصب بغدادی . (نوروزنامه ).
-
قصب بوا
لغتنامه دهخدا
قصب بوا. [ ] (اِ) قصب الذریرة است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به قصب الذریرة شود.