کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
غش
فرهنگ فارسی معین
(غَ) (اِمص .) گرفته شده از عربی به معنای بی هوشی ، مدهوشی . ؛~ُ ریسه رفتن به خود پیچیدن بر اثر خندة شدید و طولانی .
-
غش
فرهنگ فارسی معین
(غِ شّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خیانت کردن . 2 - فریب دادن . 3 - کدورت . 4 - (مص م .) آمیختن هر چیز کم بها در هر چیز گرانبها و ناخالص کردن آن .
-
غش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی: غشْی] (پزشکی) qaš حالت از بین رفتن هوشیاری، بهسبب بیماریهای عصبی، قلبی، و مانند آنها؛ بیهوشی.〈 غش کردن: (مصدر لازم) (پزشکی) از حال رفتن بهسبب هیجان حاد یا بیماری قلبی؛ بیهوش شدن: ◻︎ زآن شراب ناب بیغش ده که اندر ص...
-
غش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غشّ] [قدیمی] qaš[š] ظاهر ساختن خلاف آنچه در دل باشد؛ خیانت؛ خدعه؛ گول زدن.〈 غش کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] خیانت کردن.
-
غش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غِشّ] qa(e)š ۱. عمل آمیختن چیزی بیارزش با چیزی باارزش؛ تقلب.۲. (اسم) [قدیمی] مادهای بدلی که در چیزی گرانبها داخل شده باشد؛ ناخالصی.۳. [قدیمی، مجاز] تزویر؛ ریا؛ دورنگی: ◻︎ خوش بُوَد گر محک تجربه آید به میان/ تا سیهروی شود هرک...
-
قُش
لهجه و گویش بختیاری
qoš قوش.
-
غش
لهجه و گویش تهرانی
بیهوشی
-
جستوجو در متن
-
دش
لغتنامه دهخدا
دش . [ دَ / دُ ] (اِ) (قش و...) قیل و قال . رجوع به قش و دش شود.
-
عروق الشجر
لغتنامه دهخدا
عروق الشجر. [ ع ُ قُش ْ ش َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) علک . (منتهی الارب ).
-
صندوق الشهادة
لغتنامه دهخدا
صندوق الشهادة. [ ص ُ قُش ْ ش َدَ ] (اِخ ) رجوع به تابوت سکینه و تابوت عهد شود.
-
حق الشرب
لغتنامه دهخدا
حق الشرب . [ ح َق ْ قُش ْ ش ُ ] (ع اِ مرکب ) حقابه . ص ص آب بهاء. (فرهنگستان ).
-
حق الشفعة
لغتنامه دهخدا
حق الشفعة. [ ح َق ْ قُش ْ ش ُ ع َ ] (ع اِ مرکب ) حق تقدمی که یکی از دو شریک بر دیگران دارد چون شریک دیگر سهم ملک خود فروختن خواهد.
-
قوشلامیش کردن
لغتنامه دهخدا
قوشلامیش کردن . [ قُش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رفتن به سرزمینی گرم در زمستان . (فرهنگ فارسی معین ).
-
قوشلامیشی
لغتنامه دهخدا
قوشلامیشی . [ قُش ْ ] (ترکی -مغولی ، حامص ) رفتن به قشلاق در زمستان . (فرهنگ فارسی معین ).
-
دش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] doš ۱. شبیه؛ نظیر.۲. خودآرایی؛ خودنمایی: ◻︎ از قُش خود وز دش خود بازره / که سوی شه یافت آن شهباز ره (مولوی: ۷۶۱).